مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

احتمالا خودم باعثشم...

دیروز متوجه شدم پسر وقتی ناهار خوب با خانواده‌ش می‌خوره، وقتی با هم میرن مثلا شب دوری میزنن و کافه‌ای میرن به من نمیگه

نمی‌دونم چه برخوردی باعث شده فکر کنه باید ازم مخفی کنه خوشی‌هاشو:/ ولی مطمئنم خودم باعثش شدم.


+ از طرفی اگر جایی بره و بهش خوش بگذره حتما حتما سعی می‌کنه همون روزا منم ببره و خیالش راحت شه


نظرات 7 + ارسال نظر

مگی ... پسر چه حسی داره تو چشماش تو مردمک چشماش ...خوشم میاد از م آخری که به اسم میدن چون اون لحظه فکر این نیستن این ملکی یا فلان... این یه حالت چلوندن تو بغل هست ولی لفظیش... کامنت بالا بودا ولی فشرده کردم اینجا زدم

این سوال بود؟ که چه حسی داره تو چشاش؟

Ali 1398/11/24 ساعت 13:30

دختر خوب اون دوست نداره تو دلت بخواد و نتونه ببردت دیگه
خودت میگی که زود هماهنگ میکنه با تو بره برای همینه یقینا! حالا تو چجوری میفهمی با خانواده رفته؟ دیرتر بهت میگه دیگه؟

آره درست میگین، احتمالا اینم هست
مطمین نیستم همش این باشه ولی بخش زیادیش اینه که همیشه نگرانه من چیزی رو هوس کنم یا بخوام و نتونه فراهم کنه! اینم به نظرم عجیبه چون طبیعیه کسی ازت یه چیزی بخواد و تو نتونی براش فراهم کنی

سلام.
گاهی خیلی به خودمون سخت میگیریم. حالا من با خوندن پست شما به خودم فک کردم، که خیلی وقتها میگم چرا این کار و کردم چرا اون کارو کردم و....
اگه مقصر شمایید اشکالی نداره، حتما حس خوبی نداشتید، بیخیال. پنهون کنه بازم بیخیال.
خوش باشید
(خیلی وقته میخونمتون اما از اون تنبل های درجه یکممم)

سلام، مرسی از کامنتت و اینو بگم من خودم سر دسته‌ی تنبلام تو نوشتن نظر
سعی می‌کنم بی‌خیال باشم اتفاقا که بهترین کاره

فیروزه 1398/11/24 ساعت 10:59

شاید رفتار انحصار طلبانه ای از شما دیده . یا شاید هم اصلا شما رفتار خاصی نداشتید ولی ایشون زمینه ذهنی بدی دارن . مثل یه تجربه قبلی خودش و یا دیگران.
در هر صورت با تشویق شما به ارتباط و قائل شدن حق تفریح با خانواده هایتان هر کدام به صورت مجزا ، ذهنیت ایشون کمرنگ میشه .

شاید واقعا رفتار من باعثش نبوده، درست میگین
یکی از کامنتا برام نوشته ممکنه نگران باشه که تو دلت بخواد و بخاطر همین مخفی کنه که حس می‌کنم درسته، چون وقتی منو میبره رستوران یا کافه مورد نظر حتما بهم میگه که قبلا اینجا بوده بابا خونواده‌ش

بهسا 1398/11/24 ساعت 10:00

اوخییییی...پسر..خیلی خوبه واقعا گرچه به پای تو و خوبی هات هرگز نمی رسه

اتفاقا جویای احوالت هست
مررررررررسی که این همه با من مهربونی

پرستش 1398/11/24 ساعت 02:56 http://Parastesh18.blog.ir/

مگی من یه دوست صمیمی داشتم تا بهش میگفتم با خانوادم اینجا رفتم اونجا رفتم اینقدر صمیمی بودیم که گاهی به تمسخر چیزی میگفت که منم تصمیم گرفتم نگم بهش ...

چه جالب ولی من واقعا اصلا این حس رو ندارم آخه... خیلی عجیبه

ببین چیکارا می کنی؟

از لشکر موهایت بگو مگی خانم، چی از اب دراومدن؟

ااا خانوم خانوما یعنی ندیدی موهامو؟
دایرکت کنم برات؟ من یه کلوز فرندز درست کردم خانوما رو گذاشتم توش از موهام رونمایی کردم که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد