مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دختر برای خودت بنویس

دختر امشب به من خیلی خوش گذشت، شاید سالها بعد یادت نیاد چطور یه شب بعد از خستگی ساعتای طولانی کار بهت خوش گذشته بود، اما حقش اینه اینجا بنویسم که چطور‌ شبی بود امشب... 

خونه‌ی ما از هم فاصله‌ی زیادی‌ نداره و امشب که نشسته بودم سر میز شام که برام نوشته بود داره میاد دنبالم که حتی شده چند دقیقه با من باشه، دختر قندی تو دلم آب شده بود که نگو... شاید با خودت فکر کردی خواسته بهم هدیه‌ای‌ چیزی بده که همچو قراری گذاشته اما نه، اون واقعا اومده بود که فقط و فقط چند دقیقه با هم باشیم، فکرشو بکن...

.............

درست سر ساعت ۱۱:۱۱ شب بهش گفتم اگر موافق باشی من می‌خوام تو کافه بشینیم و حرف بزنیم، شاید با خودت فکر کردی‌ می‌خوام از آینده حرف بزنم اما نه، برام کافه‌ی باز پیدا کرد که تا ۱ صبح مجال نشستن و صحبت کردن بدن

..............

من چای دمی لاهیجان خوردم و تو چای مراکشی، مثل همیشه با سرچ به این انتخاب رسیدی و من مثل همیشه بی‌هیجان و پایبند به گزینه‌ی همیشگی، چای لاهیجان... داشتم میگفتم، شاید با خودت فکر کردی می‌خوام از آینده حرف بزنم اما نهایت من حرف زدن از همین الان بود. همین الان که تو یه پروژه‌ی جدید گرفتی و نمی‌دونی به سود میرسی یا زیان، همین الان که من هر روز تا دیروقت کار می‌کنم و خودمونیم می‌دونم تو دلت خیلی بهم افتخار می‌کنی

امشب به من خیلی خوش گذشت، چون تو لیمو ترش و عسل دادی بهم و باعث‌ شدی یاد بچگیام بیفتم، بهم خوش گذشت چون از انتخاب چای مراکشی راضی بودی و داشتی از کنارم بودن کیف می‌کردی... بی‌اینکه حرف عاشقانه‌ای بزنی، بی‌اینکه بهم بگی داری کنارم کیف می‌کنی

من حالم‌ خوب بود، حتی حالم خیلی خوب بود، اما وقتی برگشتم خونه و دیدم نوشتی: “خوشگل‌تر از همیشه شده بودی امشب” حقش نیست بگم امشب خیلی خیلی خوش گذشته بهم؟ 

نظرات 16 + ارسال نظر
رها 1398/09/19 ساعت 13:50

این ک بری بیرون عادیه ولی اصولاً خانواده میپرسن با کی قراره آدم بره ... برام جالب اگه نپرسیدن ازت و براشون مهم نبود

رها 1398/09/18 ساعت 20:36

آخه یهو ۱۱ شب بری تا ۱ شب .... تو شهری مثل رشت
گفتم شاید حتما بدونن ک حداقل با کی بودی


تو شهری مثل رشت که کاملا عادیه

رها 1398/09/17 ساعت 14:04

پس خانواده هاتون میدونن دیگه...

من تو این پست نوشتم میدونن؟ اصلا نه نوشتم میدونن و نه نوشتم نمیدونن

رها 1398/09/17 ساعت 14:03

پس خانواده هاتون میدونن دیگه...

آویشن 1398/09/14 ساعت 06:29

من کاری به کار مردم ندارم. من عشقولانه های مگی و میخوام

چشم پیش بیاد میام تو چش و چارتون می‌کنم

هانی 1398/09/12 ساعت 17:12

چقد آروم... تا باد چنین بادا

ممنون رفیق آخ انقد استوری‌های شما و خانومتو دوس دارم

۱۹۰۰ 1398/09/12 ساعت 10:48

چه ارامشی چه ارامشی...

سرن 1398/09/12 ساعت 02:26

چرا حقشه

لبریز از این لحظه های حق بشه زندگیت

ممنون دختر

فاطمه 1398/09/11 ساعت 22:06

الهی شکر .همیشه خوش باشی

آویشن 1398/09/11 ساعت 18:14

وای ، من تحمل این همه عشق و علاقه رو ندارم. احساساتی شدم با خوندن پستت

ای‌بابا
پست‌های مردمو بخونی چی میگی
انقدددد عاشقانه می‌نویسن اصن یه‌ وضی

روزبهانی 1398/09/11 ساعت 16:55

نگم که دل من چقدر تنگ شده براتون. اگه میخوای رمزدارش کنی حالا میتونی. دیگه خیالم راحته که پشت در بسته نموندم


خودت خوندی بسه؟ ای بلا

بهسا 1398/09/11 ساعت 14:19

جاانممم... میگم عاشقانه هات قشنگه دقیقا منظورم همینه
دلت شاد و عاشق

بهسای قشنگ مهربونم

وای من چه ذوقی کردم بهت .. بهتون خوش گذشته.. گاهی نباید کلمه به کار برد... حس ها کار خودشون میکنن... ول دان دختر... همیشه به خوشی دتر جان

مرسی که برام ذوق می‌کنین
موافقم که حس‌ها‌ کار خودشونو می‌کنن

بهامین 1398/09/11 ساعت 12:56

عزیزززم
حال دلت همیشه خوب
حس خوب حالت از کلمه ها میشد لمس کرد

ممنونم بهامین مهربونم

روزبهانی 1398/09/11 ساعت 10:16

واااااای مگی پرتقالی من
ان شالله حال دلت همیشه خوب باشه . برات عمری پر از این لحظه ها رو آرزو میکنم. که هی قند تو دلت آب بشه.
نمیدونی روزی چند بار وبلاگتو رفرش میکنم و هر بار مبنویسی همینطوری قند توی دلم آب میشه.
دوسِت دارم زیبای مهربون

خانوم‌ روزبهانی عزیزم، جونم برات بگه این پست برای خودم بود و مثلا خصوصی ولی بی‌خوابی باعث شد فراموش کنم رمز بذارم و حالا شمام که خوندی میذاریم بقیه هم بخونن
دلمون برات یه ذره شده

قلب‌های بیشتر و بزرگ‌تر برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد