امروز ۸ تیر، اون نبود و من نتونستم تحمل کنم تا بیاد بخوام شکایت کنم، گلههامو به سمع و بصرش رسوندم و بهم حق داد. در نهایت با خودم فکر کردم خب که چی؟
الان اگه کاری که قرار بود انجام بده رو انجامم بده دیگه بهم نمیچسبه، که همین اتفاقم افتاد. یک ساعت بعدش زنگ زد و باب صحبت و دلجویی رو باز کرد. اونقدری ازش ناراحت بودم که بهش گفتم چیزی درست نمیشه و تو همین انتظار کوچیکم رو برآورده نکردی و دیگه دیر شده پس تلاش نکن
+ عموما وقتی از کسی دلخور میشم دوست ندارم دیگه ادامه بده و فکر میکنم هر کاری هم برام بکنه بیارزشه... اگر من ازش خواسته بودم کاری رو انجام بده همون زمان منتظر نتیجهش بودم. نه دیرتر...
+ هعی
+ دیروز مراسم مامان نیلوفر بود، شاداب رفتم انزلی و پژمرده برگشتم، خیلی خیلی حالم گرفته شد و تا شب سر درد داشتم. فکر میکنم شاید شرکت تو مراسم عزا انرژیمو گرفته بود که اونقدر ازش ناراحت شدم.
+ خدا رو شکر امروز از صبح درگیر کار بودم و تا ۸هم کارم ادامه داره
+ میدونم الان با خودش فکر کرده باز چند روزی رفته سفر و من اینجوری میکنم حالا از روی دلتنگی یا سر رفتن حوصلهست. بدم میاد که هی میگه بذار برسم رشت میبرمت بیرون
منم توصیه میکنم به حرف تیلو گوش کنی
حرفهاش از جنس آرامشه
مرسی روشن
تیلو خیییلی خوبه
به نظرم باید صبورتر بشی دختر جانکم
باید تحملت را زیادتر کنی دخترجانکم
وقتی کسی برای دلجویی کاری میکنه بی ارزشش نکن... بالاخره براش مهمی که کاری را که خواستی حتی برای دلجویی هم که شده انجام داده
اخ اخ منم از مراسم عزاداری بدجور بی انرژی میشم
قول میدم، چشم چشم
مگه میشه آدمتو رشت دلش بگیره؟
آره آره میشه
میشه وقتی شرایط زندگی بد باشه هرجا که باشی دلت میگیره
وگرنه رشت طفلی اصلا شهر دلگیری نیست