غصه ى ناشى از شناخته نشدن...
غمم میشه وقتى میبینم عزیزام نشناختنم، بشناسید منو، گناه دارم آخه:(
وقتى گفت بریم سفر من کلى تو دلم ذوق کردم و بعد یهو فهمیدم دلیل دعوتش چى بوده غمم شد، نشناخته منو، نشناخته...
+ هزار نامه ی عنقا ز کوه قاف رسید
نشد ز گم شده ی ما خبر شود پیدا...
درکت میکنم...منم دوساله که هم خونهام ترکم کردند
ترک؟
ای بابا...:(
میفهمم