مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

قندی که توی دلم آب شد.


دیشب وقتی دلم خیلی گرفته بود یاد خبر خوشی افتادم که شنیده بودم، قند توی دلم آب شد و چشام از شوق تر شد، یاد اینکه یه کوچولو داره به این دنیا میاد می تونه اینقدر حالمو دگرگون کنه، اصلا ذوقم گرفت وقتی فکر کردم میتونیم با هم بریم براش لباس بخریم، حال دلم خوب تر شد.

واقعا بچه ها چین که نیومده اینقدر حال آدمو خوش می کنن؟ من احتمالا تا سالهای بعد نمی تونم ببینمش، خیلی دوره ازم، خیلی... اگر بشه و اون روزی بیاد که ببینمش احتمالا خیلی خوب راه می ره و اسمم رو به دقت و وضوح ادا می کنه، به نظرم وقتی ببینمش می تونم بهش بگم بچه ی حلال زاده به داییش میره و قند توی دلش آب کنم، درسته که من خیلی امیدوار به دیدن دست و پای نوزادیش نیستم ولی می تونم ذوق به دنیا اومدنشو داشته باشم، نه؟ حتی می تونم از خدا بخوام قدمش برای من و ما خیر باشه... کوچولوی بهاری من لطفا به وقتش بیا 

:قلب




+ خدایا دامن همه ی لایق های مادری رو سبز کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد