مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

داستان های من و استادم!

وبلاگ تازه ای ساختم، تا بهش خو بگیرم اینجا خواهم موند، یکی از دوستام گفت بی احترامی به بچه هاست که پستات نصفه میمونن، منم اومدم تا تکمیلشون کنم:دی 

#مودب_ترین


قرار بود یه توضیحی درباره ی دو استاد گرامی که ازشون حرف می زنم بدم، استاد اول استادی بود که به قول خودش منو از لا به لای بچه های خسه و بی انگیزه کشف کرد و گفت این از خودمونه! به نظرش من بچه ی تیز و آگاهی میام، گرچه روزهای اول خیلی باهاش مخالف بودم اما حالا دست کم می دونم واقعا آدم خسه ای نیستم. این استاد ساکن تهرانه و اصالتا رشتی، ولی کم چشممون به جمالش روشن میشه... میشه یه اسم براشون گذاشت هوم؟ مثلا استاد طهرانی انتخاب خوبیه:دی دلیلشم این نیست که ساکن تهرانه، دلیل دیگه ای داره این انتخابم

استاد دوم که باهاشون سفر علمی رفتم و اگر سفارشا بذاره باز هم خواهیم رفت اصلا استاد بنده ی حقیر نبودن، ولی حالا دیگه استاد اصلیم به حساب میان، ایشون هیچ سمتی در دانشگاه ما ندارن و دانشجوی یکی از دانشگاه های تهرانم بودن و به واقع(شباهنگ کجایی؟)هیچ وقت هیچ کاری تو دانشگاه ما نداشتن و  فقط دوست صمیمی استاد اول بودن، اینجوری شد که ما با هم آشنا شدیم. (حتی اگه فعالیت پژوهشیمونم به هیچ جا نرسه من واقعا خشنودم از این ارتباطها و رفت و آمدهام، من آدمی نبودم که خودم دست به کار شم برای خوندن مستمر و انجام یه سری کارها، این محیطی که توش قرار گرفتم دقیقا چیزی بود که بهش احتیاج داشتم و منو از منجلاب بیکاری  و تن پروری دور کرد!!! )

حالا بریم از ماجرای یه کم پیش براتون تعریف کنم که هنوز یخ نکرده، امروز صبح قرار بود برم دندون پزشکی که متوجه شدم اصلا صبح نوبت نداشتم و عصر بوده نوبتم! تماس گرفتم با استادم و گفتم من هیچ کاری نکردم و به کمکتون احتیاج دارم، دفتر استاد دوم جایی نزدیکی های خونه ی ماست و بهم اطلاع داد که از قضای روزگار استاد اول هم رشت تشریف دارن و میتونیم پیداش کنیم بگیم بیاد دفتر و من شال و کلاه کرده و خودمو بهشون رسوندم. قرار ما اینجوریه که مقاله هایی بخونیم و بیایم واسه هم تعریف کنیم که یه کم کمتر از دنیای رشته مون عقب باشیم:دی اونا که عقب نیستن فقط می خوان من کمتر داغان باشم.

مطلبی که من خونده بودم درباره ی تبلیغات بود (کی فکرشو می کرد من قبول کنم دانشجوی بازرگانی بودنم رو؟!) خیلی ذوق و شوق داشتم برای تعریف کردنش(چون میشد به حوزه ی پژوهش استادمم ربطش بدیم!) وقتی رسیدم هنوز استاد اول نرسیده بود و استاد دوم گفت بیا مطالبمونو با هم share کنیم تا دکتر طهرانی برسه، منم با هیجان گوشیمو دادم دستش و گفتم یادم رفت از نوت برداریم پرینت بیارم، ولی مقاله ش تو گوشیم هست... 

یه نگاهی بهش کرد گفت چیز جالبی به نظر میاد و من براش شرح دادم این تبلیغات چجوری دسته بندی شدنو ما هم میتونیم از این مقاله استفاده کنیم، رسیدم به یکی از انواع تبلیغات و شروع کردم به توضیح دادن و بعد گفتم تبلیغات موثری هم بوده، با اینکه واقعا به معنای واقعی کلمه بیخود و الکیه، حرفمو قطع کرد گفت جالبه ها دلیل موثربودنش احتمالا اینه که بخش فلان مغز رو درگیر کرده و یه سری توضیحات داد و گفت یادته فلان مطلب رو با هم خونده بودیم؟ این به اون ربط داره وگرنه تبلیغ چرتیه واقعا، و رفتیم سر تبلیغات بعدی که گفتم مثالشو نخوندم! گفت همینجا بخون و خوندم دیدم محتوای قابل عرضی نداره!!! و ربط به مسائل جن.سی داره، مقاله رو بستم و گفتم الان تمرکز ندارم، همون لحظه دکتر طهرانیمون رسید و چپ چپ نگاهم کرد و گفت خوب پیداتون نیستا خانوم!:دی پرسید چیا خوندی حالا غیر مرتبط با کارا؟ یه کم بگو گرم شیم بعد بریم سر اصل مطلب، که تا من بگم استاد پر حرف شروع کرد به شرح ما وقع و اصرار داشت رو تبلیغی که ما خونده بودیم، استاد طهرانی با چشمای گرد شده و دست پاچه پرید وسط حرفش گفت خوب فهمیدم کافیه، خانوم ر. شما هم یه مثال بزن! منم با دلخوری گفتم مثالی که من خونده بودمو دوستتون گفتن!!! دیگه مثالی ندارم!

یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به استادم و با صدای بلند گفت آقای فلانی(آبدارچی)یه چای میاری برامون لطفا؟! صبحه بچه ها خوابالودن!!! و بعد با پوزخند و با صدای آروم گفت می خوام بدونم ینی شما دو نفر نشستین تمام این یک ساعت رو به تبلیغات فلان چیز پرداختین؟! 

وقتی جمله ش تموم شد من به دنیای دیگری پرواز کرده و تازه فهمیدم تبلیغ ربط مست.قیم به مسائل بی شرمانه داره!!! و استادمم که تازه فهمیده بود جریان اصلی تبلیغ چیه ترجیح داد تشنه ش شه و ترجیح داد بگه تو یخچالش آب نیست و باید بره بیرون برای رفع تشنگی و من:||||||||||| موندم و استاد طهرانی:||||||| :(((((((( 

در انتها استادم برای اینکه اوضاع رو جمع کنه اضافه کرد اتفاقا ماهیت این نوع تبلیغات بلیهانه این هست که تو فک کنی چه مسخره ست و معنی درونیش رو در لحظه کشف نکنی... و من همچنان:| و استاد طهرانی :-" 

و تاکید کرد هیچی از ارزشهای ما کم نشده فقط بهتره بیشتر تمرکز کنم و به بعدهای مختلف تبلیغات نگاه کنم

نظرات 9 + ارسال نظر

خب خب خب!
توضیحاتت کامل بود و فرق بین اساتید رو گرفتیم!موچکریم از شفاف سازی!
و خب یه چیز دیگه هم شفاف سازی شد اونم اینکه.....
خخخخ باورت میشه منم چند وقتیه تو فکر کوچ از وبم هستم؟حتی براش ددلاین هم تعیین کردم!

خب
ممنون که متوجه شدین کی به کیه
کوچ خیلی خوبه،اما من سخخختمه بهساااا

هانی 1395/12/15 ساعت 11:52 http://hanihastam.blog.ir/

اول آدرس وبلاگت رو بده ببینم! تا بریم سر وقت باقی ماجراهای هیجان انگیز!

حالا بمونید یه پست توش بذارم آخه:/

بانو(: 1395/12/15 ساعت 01:05

وااااااای دختر این اوووووووووج سوتی بود((((((((((:

هیچم سوتی نبود ما اذهان سالمی داریم، بله!!! :| :دی

آدرس نمیدی به ما؟

نوچ:دی
هنوز نرفتم که بدم آخه
هنوز با آدرسشم ارتباط بر قرار نکردم

می سا 1395/12/14 ساعت 19:58

کجا بری؟

همین ورام بابا می سا:دی
فعلا که نرفتم

Elsa 1395/12/14 ساعت 18:36

عایااا اجازه ی داشتن آدرس وب جدید رو داریم؟

دارین ولی هنوز که هستم:دی

امید میرزا 1395/12/14 ساعت 17:31

خخخخخخخخخخخخخ
باپوزش البته

این شکلک زبون درازیش کو؟!
ایش، خنده هم نداشت اصلا

دارم فکر میکنم شما دو تا با اونهمه بحث درمورد موضوع چجوری متوجه نشدین و اون یکی با یه توضیح ساده از طرف شمایی که از دید خودتون داشتین براش تعریف‌میکردین‌سریع گرفت موضوعو :)))))))

بش میگفتی ایول استاد انگار خیلی واردینا :دی

:)))))

ببین وقتی واسه مامانم تعریف کردم دقیقااا همینو گفت:دی
یعنی مامانم نمیدونه جزئیاتشو ولی گفت یعنی اون از حرفای شما فهمید معنیش بده:/؟! و شما نفهمیدین؟ :))))))
خداییش اگر روم میشد بهش می گفتم جلبک:دی
دلم واست تنگ شده عتیقه جانم

نل 1395/12/14 ساعت 16:50

چققققدر خندیدم مگهان...خیلی خووب بود.دمت گرم:)

دعا کنم در چونان موقعیتی قرار بگیرید؟؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد