عمه م سر سجاده نشسته بود و دعا می کرد، عمه ی طفلک سیاه پوشم...
داشتم کتابمو می خوندم که زمزمه ی یا زهرای مرضیه رو شنیدم و اشکم ریخت، من هیچ وقت اینجوری از ته دل کسی رو صدا نکردم تو دعاهام، هیچ وقت... شاید دلیلش همینه که هیچ وقت صدام جوری که باید شنیده نشد.
صدام می کنه نور چشم، بهش گفتم عمه جون خیلی دعام می کنی؟ گفت خیلی، خیلی نور چشمم... فقط می ترسم دعام برای تو هم نفرین باشه
بوسیدمش، گفتم دلیل زنده بودنمه دعاهاتون، دعای شما، مامان و بابام ،من و غمام خیلی وقت پیش باید می مردیم... ولی هنوز زنده ایم
نپرسید چرا؟ فقط گفت حیفه تو غم داشته باشی، تو خیلی حیفی
من خیلی بچه بودم که اون اتفاق تو زندگیم افتاد و فکر می کنم هیچ وقت سایه ش از شر زندگیم کم نشد، فراموشی خیلی خوبه، برای چنین وقت هایی خیلی خوبه ،من دردامو خوب یادم می مونه... من لحظه لحظه ی غصه خوردنا و له شدنم رو یادمه، خیلی هم خوب یادمه
هر روز که از عمرم کم میشه بیشتر میفهمم که این دنیا، دنیای رنج و عذاب منه، چرا فراموش نمی شن اتفاقها؟ خدایا هیچ راهی برای برگشتن به سالهای پیش نذاشتی؟ هیچ امکانی برای بنده ی ضعیف، رنجور و نادمت نیست؟
اونا که هیچی یعنی می خوای بگی حتی کمک نمی کنی که دردامو فراموش کنم، نه؟
مهم نیست چقد درد داری مهم اینه که پچد صبر داری
صبر که باشه شاید درد همه ی دردات کم بشه اما آروم نمیشه همیشه تو ذهنته ..........
براش مهم نیست پند سالته...
من به جایی رسیدم که صبر رو بی مزه ترین کلمه ی تاریخ بشریت معنی کنم، ازش بدم میاد.
هاه
واقعا راست گفتن عمه خانوم...مگی تو حیفه غم داشته باشی ...تو خیلی حیفی...
سلااااااااااام.خوبی؟
سلاااام خوبم خوب:*
چشای شمام حیف غمای منو بخونین
والا
مگی عزیز کاملا اینکه میگی بعضی دردا رو نمیشه گفت و فراموش کرد درک میکنم، ولی اگه با یه روانشناس خوب و غریبه حرف بزنی دردت کمی کمتر میشه،اصلامیشه یکی تو تهران پیدا کنی و یه دفعه که میری تهران بری پیشش که تو شهر خودتون هم نباشه و بعدا هم رو به رو نشید با هم۰
کمکی بهم نمی کنن، هرگز هیچ روانشناسی نتونست تو این مسائل کمکی بهم بکنه ترنم عزیزم:)
ممنون از راهنماییت مهربون
مگی جان، ذکر یا حلیم و بگو خیلی آرامش میده واسه من که هر وقت میخونمش حالم بهتر میشه چون واقعا درک میکنم چی میگی
سعی می کنم عزیزم...
ممنون
Ghalb
بهار جان من سر آمد نمی آیی
خزان به رنگ غم درآمد نمی آیی
دقیقه های بی قراری به جانم نشسته نمی آیی
نشسته ام در انتظارت نمی آیی
دو چشم خیس من به راهت نمی آیی
هوای موسم جدایی دلم را شکسته نمی آیی
در دل سپرده ام مهر تو در سر هوای تو دارم
کجایی کجایی کجایی که پر به سوی من گشایی
هی آشنای آرامشم جان میرود زدستم
....
:)
سلام مگی جان... عزیزم دعا می کنم هیچ وقت غمی نداشته باشی و اگر غمی هم تو دلت باشه کم کم برات محو بشه...
سلام عزیز دلم
خوبی؟ کوچولو خوبه؟ حال و هوای ایجاد کردین در غربتتون یا نه مهربانم:)؟