وقتی مامانشو تو قبر گذاشت، برگشت نگاه به پشتش کرد، جایی که ما ایستاده بودیم.
گفتم سرده، برفه، یه چیزی بپوش...
گفت حتی دیگه سردمم نمیشه، می فهمی؟
و من دیدم که تو روز برفی با یه بلوز نازک تریکو با بدن نحیفش تو برف ایستاده بود و به تسلیت های مردم جواب میداد.