نصفه شب اومد در زد و گفت مگی خونه ست؟
بابا تعارف کرد بیاد داخل و با ما چای بخوره گفت بهتره بره که برای فردا آماده شه
رفتم جلوی در و گفت اگه بگم نامه داری چی بهم میدی؟!
گفتم اگه بگی از کیه شاید یه چیزایی بهت بدم و دلشوره داشتم از ژاپن باشه...
گفت از فلان جاست نامه و من جیغ زدم که نههه... دیگه یادم رفته بود!
و ازش گرفتم و سفت چسبوندمش به سینه م و گفتم خیلی عزیزه
خندید و گفت یا خود خدا... کییی هستن ایشون؟!
و اینجوری بود که کارت پستال خوشگلی از دوست عزیزم به دستم رسید. هزار هزار بار نگاهش کردم و ذوق کردم و دلم هی خوش و خوش و خوش تر شد...
خدایا چرا پاکت نامه ها اینقدر خوبن؟ من پیشتر از اروپا بسته و نامه داشتم، از دوستای مجازی هم داشتم اتفاقا چون من هیچ کسی از اعضای نزدیک خونواده م مهاجرت نداشته که بخواد چیزی برام بفرسته و اینکه خب من هرگز از کانادا و آمریکا و کشورهای آسیایی حتی چیزی نداشتم.
خدایا مچکککرم که وسط ناامیدی ها اتفاقای قشنگ قشنگ می چپونی، سعی می کنم ببینمشون و به امیدشون زنده باشم.