اس ام اس داد و گفت بد موقع ست، خیلی سخت شماره ت رو پیدا کردم، خیلی سخت... خواستم بمونم فردا شه ولی فکر کردم همین امشب اس ام اس بدم.
لبخند فرستادم.
نوشت یه کم حرف بزنیم؟! اگر مایلی... حضوری که نمیشه و من هم درک می کنم.
گفتم نه من خسته م... صبح باید پاشم. با اجازه تون
و بعد فک کردم واقعا چرا باید برای پیدا کردنم تلاش می کرده؟
و چی می خواسته بگه؟ و از ته دلم آرزو کردم می تونستم بلاکش کنم... و اینکه چرا من ابراز تعجب نکردم و اینقدر عادی بر خورد کردم؟! اه به من...
امروز روز خوبی بود، وقتی دانشگاه بودم خوب بود، شب خوب بود، بعد مدتها هدیه ی بی مناسبت گرفتم. خیلی خوب بود. اما از وقتی به تختم برگشتم دیگه هیچی خوب نبود... اتفاقی چیزی رو تو گوشیم دیدم که باعث شد به هم بریزم. حس آدم های معتادی رو دارم که دارن ترک می کنن و ترک هم درد داره خب...
هرچقدر غریبه ها شماره م رو دارن، دوستای خانوادگی و فامیل شماره م رو ندارن. (منظورم عمه و دایی و ... نیستها)
لعنت به خرده خاطرات
لع نت
تو خیلی خوبی دختر خوب، خیلی بیشتر از اونی که خودتم فک کنی
چرا اینقدر مهربونید با من؟
واقعا چرا؟
خوب شمارت عوض بکن
!
بخاطر یک فرد که شماره م رو داره؟ اگر نخوام جواب نمیدم.