مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ماجراهای من و دکتر وام،میم!

امروز توبیخ شدم، چرا؟ چون استادم شماره م رو گم کرده بود و من امروز باید تماس  میگرفتم و می پرسیدم چی کارا باید کنیم؟(بر فرض که برنامه ی خاصی رو بهم نداده باشه البته، همیشه خیلی منظم برنامه ای میده که ابدا نیازی به تماس گرفتن نباشه) روز اول که گفت تماس زیاد بگیرید با هم صحبت کنید و با من هم همینطور، گفتم من زیاد از تلفن خوشم نمیاد و سختم میشه... و واقعا پدرم در اومد تو این مدت که فقط یک بار واجب شد زنگ بزنم و چهار بار اس ام اس بدم.

امروز گفت منتظر بوده و من گم و گور بودم و کتابخونه هم نبودم و نکردم یه زنگ بزنم که کاری باید بکنیم یا نه؟ اونم درست روزی که میدونم باید بیشتر مطالعه کنم؟!... گفت البته اینا بهونه ست و یه اتفاقی بود که می خواستم باهاش خوشحالتون کنم، یه استاد هم رشته ی شما(در واقع رشته ی مردم، چون این رشته ی منم نیست و هیچ مطالعه منظمی روش نداشتم) آوردیم که اتفاقا(!) خانومم هست و شما می تونی راحت باشی باهاش!!!" عجیبه که استادم فکر می کنه من باهاش راحت نیستم، چون من واقعا باهاش راحتم! درسته هیچی از من و از زندگیم نمی دونه و واقعا هیچی نمی دونه، منم اهل درد دل با هیچ مقام رسمی ای نیستم ولی خب اینا معنیشون راحت نبودن نیست حقیقتا...

خلاصه دارم میرم استاد جدیدی رو ببینم که مطمئنم ازش خوشم نمیاد:دی(قضاوت نادیده می کنیم!!!) و حتی حدس می زنم کدوم آدم عتیقه ای باید باشه و خیلی حس خوشی ندارم... در واقع باید بگم غمگینم(نمیگم غمگین چون بعد مرداد روزهای مردادی زندگیم زیاد بودن و ناملایمات بیشتر و نامهربونیها هم بیشتر و دچار بی حسی شدم)امروز کمی انرژی رفت ازم امروز سر جریانی و باز به خودم یادآوری کردم که قرارم با خودم این بوده که انرژیمو برای اتفاقای ریز و الکی دور و برم هدر ندم و اینجوری شد که سعی کردم خوشحال و خندون برم سمت دانشگاه... و اینکه من الان خوشحال و خندونم ولی شما منو به شکل :| می بینید. لطفا دیدتونو مثبت کنید، مرسی، اه


+ استادم میگه تو نگاهت به بچه های هوش مصنوعی از بالا به پایینه=))))))))) وای من چقدر خودمو کنترل کردم که نزنم تو گوشش که درباره م قضاوت نادرست می کنه. آخه دقیقا من چه دشمنی خاصی می تونم با آدمهای یک رشته ی بی ربط داشته باشم؟ جز اینکه اونا سعی دارن استادمو مال خودشون کنن؟ یعنی اینجورین که اصرار دارن به استاد که بگه مهم ترین اینان تو پیشبرد این پروژه ی هنوز شروع نشده!!! و من فقط یک بار گفتم اونا بهترین و مهمترینن که استادم غش کرد، ضعف کرد و لازم شد واسش آب قند بیارن ولی به طور کلی چون من آدم بی شعوری هستم صحنه رو ترک کردم بعد بند اومدن خنده هاش... گفتم لطفا به بچه ها انتقال ندید ولی شخصیت درستی ندارن=))))))))))))) ضمنا نکته ای که ابدا با اهمیت نیست و من جا انداختم و نگفتم اینه که این استاد عزیزم خودش رشته ش هوش مصنوعیه:))))))))))))) واقعا مهم بود دونستنش؟!

نظرات 3 + ارسال نظر
خاموش 1395/08/22 ساعت 09:20

خواب من؟

حکما من خواب خواننده ی خاموشم رو نمی تونم ببینم! چون برای من وجود و موجودیت نداره

من بابا پست اخر
خیلی ###### ی که راز زندگیت و به من نمیگی :))
این پستم چشمم خورد به کامنت نل نفسم بند اومد :)) همون پزشکی خودم بهتره :)) چیه این قرتی بازیا ! والااا... هوش مصنوعی! ایییش!
یه پست دیگه هم گذاشته بودی که مغزت کار افتاده بود برا یه کار اقتصادی ،باس به عرضتون برسونم که هرچی درآوردی نصف نصف ! افتاااد ؟
#کاملا مشخصه امتحان دارم حالم خوش نیس نه ؟؟

کلا بی مزه ای و باید عرض کنم من باباااا غلط است و چون اول جمله ت با غلط تایپی مواجه شدم جوابت رو نخواهم داد، مرسی اه:دی

چوپان 1395/08/20 ساعت 16:23

نظرم خصوصیه ها لطفا
با تچکخر:|

خیلی نامردی... می خواستم عمومی کنم:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد