و معجزه ای به نام آبله مرغون.....
+ از سری اتفاقات عجیب اما افتادنی
+ ممکن بود بنونم بابالنگ دراز رو ببینم، اما آبله مرغون(!) جلومون رو گرفت.
و خب گویا خدام نمی خواد(علاوه بر اینکه خودمونم انگار تلاشی نمی کنیم برای دیدن هم)
+ اصلا قرار نبود ببینیم همو، اما اگر هم می خواستم، دیگه شدنی نبود.یعنی هیچ قراری نگذاشته بودیم و حتی مطلع نبود که اونجام... ولی برام نوشت که درگیر آبله مرغونه!