مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

وقتی صدای باد می پیچه تو خونمون...

هوا دیوونه وار شروع به عوض شدن کرده، از صبح هی آفتاب و هی ابر... حالا هم شروع به باریدن کرده و هوا یکباره سرد شده:)

گویا آرزوی چوپان شب تولدش براورده شد، طلب بارون کرده بود.

---

رفتیم که انگشتر ببینم، هرچی که دیدم و کمی پسندیدم مامان گفت این انگشتر نیست و حلقه ست. هیچ وقت نتونستم متوجهش کنم که انگشتر انگشتره، اگه دختر مجرد تو دستش باشه میشه انگشتر و اگر خانوم متاهلی انگشتری دستش کنه میشه حلقه... بگذریم که اصلا قیمت حلقه ها نزدیک به تصور ذهنیم نبود، اما فکر کردم حاضرم همه پس اندازمو بدم و یکیشونو مال خودم کنم که اونم نشد. 

--- 

داشتیم بر میگشتیم که گفتم برم کتاب همنام* رو بخرم و رفتم تو مغازه و دست خالی برگشتم، حق ندارم دیگه کتاب بخرم، برگشتم چون می دونستم اگر بخرم بی خیال درسای دانشگاه میشم. 

--- 

هوا خیلی سرده و پشیمونم برای نخریدن کتاب... هوس کردم کنار شوفاژ بشینم و چای و رشته خشکار بخورم و بخونم و بخونم و بخونم... میگم ای کاش کسی بود که براش بخونم. 

---

دلم یک عالم، یک عالم کامنت از آدم های مختلف می خواد...


* کتاب همنام تو وبلاگ هولدن کالفیلد معرفی و توصیه شده به خوندش:) 

نظرات 25 + ارسال نظر
Ella 1394/09/15 ساعت 12:04 http://oceanic.blogsky.com

من اونقدر دیر به دیر میام وبلاگ میخونم و تو اونقدر زود به زود آپدیت میکنی، که میخونم و بعد فکر میکنم خوب الان اینهمه وقت گذشته و حس و حالت هم تموم شده!! دیگه کامنت گذاشتن معنی نداره

:* این چه حرفیه اگه حرفی داری بگو
ببخشید برای زیاد آپ کردنم

Nila 1394/09/14 ساعت 10:47 http://23969.blog.ir

افتادم یاد نوش آفرین: | وای که چقدر ازش بدم میاد!
:)))))
+ من بشدت متنفرم از انگشتر :))))) اوایل حلقه دست نمیکردم ، اونقدر همسر گرامی دعوایمان نمود که حالا این انگشتر(حلقه) ازدستمان جدا نمیشود ! تازه سال اول به زور حلقه و تشون رو دستم مینداخت واااااای چقدر حرص میخوردم :)))))
اما به همین اندازه هم دوست دارم انگشترای متنوع داشته باشم که حالا که مجبورم هرروز ی کدومشونو بندازم :)))))فعلا هم یکی چشمم گرفته که فهلنهااااااا پولشو ندارم

Amer 1394/09/14 ساعت 07:07 http://8m8a8.blogsky.com

یه بار به دخترخالم دست ندادم تا سه سال باهام قهر بود :|
بعدش دیگه مث بچه آدم دست دادم :)))

اعتراض نوشت: خب حجاب مردا از کجا مشخصه؟! عی بابا...

چرا امکان درج هیچ نظری وجود ندارع؟

خب بازش می کنم وجود داشتیده باشه:دی

Lena 1394/09/14 ساعت 02:07

من باید الان درس میخوندم اما حسش نیست اصلا

Lena 1394/09/14 ساعت 02:03

مگى بیدارى؟

بله بیدارم لنا و بیخواب شدم باز

اسم آخرین کتابش هم "گودی" هست!
اینم محض مانور اطلاعات عمومی! :|

خیلی خیلی ممنونم از این مانور چشم بترکون:دی

omid 1394/09/13 ساعت 22:57

بی ربط نوشت

چرا این همه کجایی گل انداخته
همخواب نترکونده شایدم من اینجور فکر میکنم
همخواب خیلی خوبه
کاکتوس قشنگ
هوای قشنگ کتابای درسی انشاالله قشنگ وغیره هم قشنگ باشن انشاالله واستون

خب اون آهنگی که شما می فرمایی پخته تره و خاص تر و مردم اکثرا از آهنگهای سبک تر بیشتر خوششون میاد خیلی دوست دارم داستان رو از دید خودم شرح بدم آقا امید ولی می ترسم به کسی توهین بشه
در کل اینکه مردم یه شعری رو خیلی دوست داشته باشن همگی! نشونه ی خوبی نیست همیشه:دی همین

هولدن کیه؟
مگه هولدن وبلاگ داره؟ :|
همون همنام رو اول بخون (الکی محض مخالفت) :|

هولدن رو نمی شناسی:| ¿
هولدن دیگه هولدن خودمون همون که اخیرا زده تو خط داستان نویسی:دی
+ محض مخالفت عالی بود:))) خودت بودی یعنی

یاسمین 1394/09/13 ساعت 17:28

واقعا بهتون توصیه میکنم کتابهاى جومپا لاهیرى رو بخونید
عالى هستند
اخرین کتابش هم که الان نامش یادم نیست ،متاسفانه نخوندمش ،چون هر بار رفتم شهر کتاب ،نداشتنش

ممنونم از توصیه تون هوم یکی از دوستانم همین توصیه کرده بهم و اینقدر هم با آب و تاب تعریف کرد ازش که احساس کردم خیلی خیلی خوندنیه:)
یادم میمونه که می خوامش! دارم یه لیست تهیه می کنم

milad 1394/09/13 ساعت 17:13

سلام.
این پست تونو که خوندم، لازم دیدم برای اولین بار حداقل یه ابراز وجودی بکنم. آخه تا حالا فقط خاموش می خوندمتون، حتی یادم نمیاد دقیقا از کی...
شاید دیگه براتون تکراری شده باشه از بس هم شهری پیدا کردین، ولی اینم باید بگم که منم هم استانی تونم و اهل فومن.
آرزوی یه دنیا آرامش و خوشبختی براتون دارم

سلام
خیلی خیلی خوشحالم و ممنون
آه وبلاگ من فومنی کم داشت:) یا بهتره بگم مهمون فومنی اصلا نداشت، دوستای فومنی خیلی نازنینی داریم ما... سلامت باشید و خندان
هر زمان دلتون خواست خوشحالم کنید باز هم با کامنتهاتون...
با بهترین بهترین آرزوهای برای همسایه ی گرامی

یه بار من تو محل کارم گفتم وقتی بارون میاد جون میده کنار شومینه بشینی و کتاب بخونی... دیگه تا وقتی از اونجا رفتم سوژه شده بودم چون همشون گزینه های دیگه ای داشتن و کلی حرف من براشون جالب و عجیب بود!!!
همنام رو به تازگی تمام کردم. منم توصیش می کنم
جومپالاهیری رو دوست دارم

چه بامزه!
وااای بهسا من عاشق کنار شومینه نشستن و کتاب خوندن بودم، حیف که خاطره ی بدم از شومینه باعث شده امسال اصلا روشنش نکنیم، نمیدونم چرا نمی تونم خاطرات بد رو فراموش کنم... یکی از بزرگترین لذت های دنیاست تو برف نشستن کنار شومینه و خوندن...
خونواده رعایتم رو کردن و روشنش نکردن:(

هوم 1394/09/13 ساعت 11:33

خب کاکتوساش خیلی کوچیکن! :D
جدن شفاف سازی شد! قبلش فکر می کردم بزرگترن!

صرفا جهت اطلاع شما بودا این عکسو نصف شبی گرفتم:دی

رشت عاشق شده...!

چه تعبیر قشنگی... منم همینطور فکر می کنم. البته بگم که عاشق از ازل بوده مثل خودم؛)

سی سا 1394/09/13 ساعت 09:44

سلام
من مدتی هست وبلاگت رو می خونم.
گفتی دلت یک عالم کامنت از آدم های مختلف می خواد تصمیم گرفتم برای اولین بار برات کامنت بذارم که دست کم کمی تا قسمتی مفید بوده باشم
در کل خوب می نویسی و خوب فضاها رو تعریف می کنی
گاهی هم خیلی خوب میتونی از پس درگیر کردن ذهن خواننده بربیای
تبریک میگم عزیز
بهترین راه خوب نوشتن، کتاب خوندنه.
موفق باشی

سلام سی سای گرامی :)
خیلی خیلی بهم لطف کردید که روشن شدید. حس خوبی داشت خوندن این کامنت سر صبح
حقیقت اینه من هرگز سعی نکردم خوب بنویسم و همیشه می نویسم و آپ می کنم بدون تصحیح و این ایراده... باید خوب نوشت و به خواننده ها احترام گذاشت اما برای من صرفا حرف زدن مهمه انگار...
چشم سعی می کنم بیشتر بخونم و بهتر بنویسم:)
هم چنین

از خوندن کامنتها فهمیدم که خشکار همون خشکبار نیست.
آشنا نشده بودم با چنین موجودی!!!
حالا می رم سرچ می کنم ببینم چیه.

عزیزم:)))
بله رشته و خشکار شیرینی محلی ما هستن؛)
سرچ کن بانوی هنرمند؛)

خیلی قشنگ گفتی که کتاب بخونی و خشکبار (درسته؟) بخوری!

اوه خشکبار... البته بیراهم نبودا چون من معمولا یه ظرف کوچولو آجیل کنارم میذارم وقت کتاب خوندن...؛)

maryam 1394/09/13 ساعت 04:27

bia azizam inam comment;-)).................kheyli ghashng lahzehato minevisi (in jeddi bood)

ممنونم مریم جانم
هاها دلخوش کنک بود؛) وگرنه خودم که میدونم قشنگ نمی نویسم!

پریسا 1394/09/13 ساعت 01:36

هاهاها :))))
خوب فکر کنم چون تو دختری یهو این اومد تو ذهنم نوشتم،کلا به شمالی ها:)))

کلا به گیلانی ها... رشته خشکار مال ما گیلانی هاست بله؛) اصلا خوشمزه های شمالی مال ما گیلانی ها و رشتی هاست بیشتر:دی
خلاصه من میگم به پسرامون حسودیت شه، چون اونا فقط رشته خشکارو می خورن و لازم نیست خودشون پای گاز سرخش کنن و شیره درست کنن و الخ!

پریسا 1394/09/13 ساعت 01:13 http://hamraaz.blog.ir

من به دخترای شمال بخاطر دوتا چیز حسودیم میشه،دریا و رشته خشکار :))

:)) خب این حسادت به دختراش بود؟
به پسراشم میشه باشه والا پسرامونم دریا میرن و رشته خشکار می خورنا:))

شباهنگ 1394/09/13 ساعت 01:01 http://nebula.blog.ir

بخون خلاصه شو به منم بگو

ببین می خوام هی برات عکس تمبرهامو بفرستم یه سریشون آخه یاد تو مینداختم

Amitis 1394/09/13 ساعت 00:01

Gofti reshte khoshkar yadam umad nakhordam iran

مگه شمالی هستی آمیتیس عزیزم؟
آه کاش می شد برات بفرستم تا اون دور دورا

arash 1394/09/12 ساعت 23:55 http://mnevesht.blogsky.com

ببخشید پیداش کردم.

خواهش می کنم :)

arash 1394/09/12 ساعت 23:51 http://mnevesht.blogsky.com

هولدن وبلاگم داره؟ من فکر کردم برای همیشه مفقودالاثر شده. آدرسش رو میدین لطفا

معلومه که داره! هولدن کالفیلد؟ هیولای درون!

اول خاک غریب رو میخوندی شاید بهتر بود:دی

عه؟
من همنام رو نخوندم:دی
سلیقه ت رو دوست می دارم، اول خاک غریب رو می خونم. یادت باشه یادم بندازی اگه خواستم برم نمایشگاه کتاب:| خب؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد