مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دعوتش کردم به چای و کوکی و با لبخند پذیرفت و حالمو خوب کرد.

میگم این خانومایی که میان خونه ی مردم کار می کنن، واقعا هیچ وقت غمشون نمیشه از نداشته های خودشون و داشته های دیگرون؟ اخیرا به شدت ذهنمو درگیر کرده...
نظرات 8 + ارسال نظر
بجول 1394/09/11 ساعت 11:55

انگشتای پاهاتو لاک میزنی من ببینم؟
دوست دارم ببینم انگشتای پاهاتو لاک زده خیلی خوش فرمه انگشتای پاهات
لاک قرمز بزن میخوام ببینم انگشتای پاتو تو لاک
ووووی رشتی من

واقعا جای تاسف داره که من وقتمو بذارم و کامنتای بی ارزش این چنینی رو بخونم.
تو این روز عزیز از خدا می خوام به راه راست هدایتتون کنه

آدم 1394/09/11 ساعت 11:43 http://autumn-girl.blogsky.com

خب اگه بشه چاره ای دارن؟مجبورن از همون آدما نداشته هاشونو کمرنگ تر کنن :((((

متاسفانه مجبورن بله:(... خدا به زندگیشون شادی بی اندازه ببخشه

ساده خان 1394/09/11 ساعت 11:18

ی خانومی هست مامان هر از گاهی میاره کمک خودش ولی ماهارو از خونه بیرون میکنه میگه میخوام خانومه راحت باشه اینطوریم هست ک کارا رو تقسیم میکنه نمیذاره خسته بشه!
اونم یکی مثه بقیه هر کسی میتونه دلش چیزیو بخواد ک بقیه دارن ولی دلیل بر غمگین شدنش نیست!
+خیلی مهربون هستید

ما هم تا ساعتی که بابام نیست این خانوم حضور داره تو خونمون...
بله واقعا خود منم خیلی چیزها هست که می خوام و ندارم اما هرگز افسوس نخوردم:)
+ خوبی از شماست جناب

Nila 1394/09/10 ساعت 20:47 http://23969.blog.ir

با مترسک موافقم من مگی :) اماااااا
بعضیاشون خیلیم پرروهستن :| من ی نمونه آقای خیلی پررو دیدم توشون ... که شاید ی روز ازش نوشتم :))))))))))

+ منم عاشق کتابای خارجکی م: )
++ مگی ؟ سوال بالاخیلی بامزه بود: )))))

والا ما یه مورد داشتیم و داریم آروم و با خانواده و خیلی نازنینه...خیلی خدا حفظش کنه
حتی وقتایی میگیم نیا میگه میخوام بیام رایگان فردا اونجا رو تمیز کنم چون آخر هفته س... :) ینی یه همچی آدمیه...چشمش نکنم.

+ خیلییی خیلی خوبن نامردا... دلم کتاب خارجی خواست الان...
+ :دی

آنا 1394/09/10 ساعت 18:22

به فرض ناراحت بشن و افسوس بخورن اما چی کار میتونن کنن؟!برن تن فروشی کنن؟!

نه من با یکیشون در ارتباطم اینقدر این خانوم موقره من لذت می برم و حسودیم میشه به مناعت طبعش:) حرفم اینه که چطور اینقدر روح بزرگی دارن؟

سه بیت، سه نگاه:

موسی خطاب به خداوند در کوه طور: اَرَنی( خود را به من نشان بده)
خداوند: لن ترانی( هرگز مرا نخواهی دید)

سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر/ که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر/تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

مولانا:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد/ تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"

نظر من اینه:
واقعا همینجا ست که مى شه به تفاوت نگاهها پى برد! به نظرم همه ش نگاههاى خوبى بود.
نگاه سعدى نگاه پلیس انه ست! حتى از پیامبر هم نقد مى کنه!
نگاه حافظ خییییلى مهربونه!
نگاه مولانا عمیق و جان سوزه!
من نگاه مولانا رو مى خوام!

خیلی خوب بود فروردینی نازنینم... چقدر دوس دارم حضورتو اینجا
چی شد که من اون شب شما رو کشف کردم؟
از نوشتن برات بسیار راضیم نازنینم

هم نظر مترسک درسته هم جواب شما.
ادمها و سطح تحملشون و طرز نگاهشون به مسائل باهم فرق داره.

آره همیشه می مونم چی درسته ولی واقعا ربط به نوع نگاهمون داره
شاید اونا اصلا اینطوری که ما نگاه می کنیم به داستان نگاه نکنن و خیلی هم راضی باشن:)

مترسک 1394/09/10 ساعت 16:08 http://1matarsak.com/

دقیقاً بابت همین اگه روزی تشکیل خونواده بدم، این عزیزان‌مون رو دعوت به کار نمی‌کنم، عذاب وجدان می‌گیرم؛ حاضرم خودم سخت کار کنم و از پا بیفتم اما... بی‌خیال

والا نمیشه اینجوری نظر داد...
من همیشه دوس داشتم کمکی داشته باشیم مادرم میگفت معذب میشم، اما آدم عادت می کنه میشه با احترام باهاشون برخورد کرد و تازه اینجوری تو داری بهشون کمک هم می کنی... چون این خانم کار دیگه ای نمیتونه بکنه
اگه بیاد خونه ی تو و پول بیشتری بهش بدی، مهربون تر باشی باهاش بهتره یا بره خونه دیگران که شعور پایینی ممکنه داشته باشن و بهش زور بگن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد