مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ماجراهای من و آقای کتاب فروش!

اسم یه کتابی رو بهم گفته بود و منم قصد داشتم حتما بخونمش چون اسمش به اندازه ی کافی هوس بر انگیز بود و از اونجاییکه کتاب بد معرفی نمی کنه و با روحیاتمم کاملا آشناست مصر بودم که هرچه زودتر بخونمش... فردای اون روز رفتم کتاب فروشی های مرکز شهر رو زیر و رو کردم که نبود، نداشتنش!

خیابون بسیار شلوغ پلوغ بود که زنگ زدم بهش و ازش اسم نویسنده رو پرسیدم، اونم جواب داد و بعد ازم خواست چند بار تکرارش کنم که مطمین شه درست شنیدم:))- پیامک! رو واسه همین موارد گذاشتنا!-دوباره زنگ زد که چی شد؟پیدا شد؟ گفتم نه هم از شهر کتاب پرسیدم هم از اینا که کتابای دانشگاهی دارن، هم از فلکه گاز و ... خلاصه گفت کتاب مال انتشارات ارجمنده با یه فشار کوچیک به مغزم فهمیدم عه این مسیر خونه تا دانشگاهو که من هر روز طی می کنم، می بینمش... و دقیقا یادم افتاد کجاست.

روز اول که میشد دوشنبه ی پیش رفتم تو، کسی نبود، ببخشید، اهم اهم، یکی به صورت خوابالود از اون پشت در اومد و گفت بله

اسم کتابو گفتم که با اطمینان گفت تموم شده ولی پس فردا بیا میاریم. 

پس فردا دوباره اهم اهم، ببخشید آقااا کتاب فلان و فلان-اسم یه کتابه ها ولی اسمش دو کلمه ایه که با و به هم ربط داده شده، مثل شنگول و منگول مثلا:دی- با کمی تفکر و اندیشه گفت نع!

نداریم خانوم متاسفم...احتمالا تو دلش گفت این چقدر پیگیره و تو دلش فحشم داد، گفتم قرار بود بیارین گفت فردا بیا،حالا نشون به این نشون که من هر روز، هر روز میرم تو کتاب فروشی و میگم سلام و میگه نیاوردیم:))) و این داستان همچنان ادامه دارد:دی

عاشق این پشتکارمم، اگه یک میلیونیوم این پشتکارو تو تحصیل داشتم الان به یه جایی رسیده بودم:دی ! 

میگم این آقا خسته ش نشد از دیدن قیافه ی من؟! خب یه بار بگو نمیاریم و خلاص کن خودتو دیگه برادر من:دی الانم میریم که برای بار nم بگیم سلام و بشنویم نه! نیاوردیم:دی


+ و اگه نیاورده باشه من می دونم و ... هیچی من می دونم و خودم که دیگه پا تو اون کتاب فروشی دخمه ی زشتش بذارم! دهه

نظرات 27 + ارسال نظر

بله. نمایشنامه ای که گفتم از مائتی ویسنی یک هست. همه کارایی که ازش خوندم رو دوست داشتم و این یکی واقعن یه چیز دیگه س. حس من که بهش این بود.
تینوش نظم جو ترجمه کرده و نشر نی زحمت چاپشو کشیده.

خیلی ممنونم:) دارم یه لیست تهیه می کنم کم کم واسه عیدم که بشینم و کتاب بخونم

یاد وقتی افتادم که دنبال کتاب " داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد" می گشتم. میرفتم کتاب فروشی و خیلی شیک می گفتم : ببخشید " داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد" رو دارید و طرف می گفت ها؟!!
من : " داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوست دختری در فرانکفورت دارد"
کتابفروشه: ها! نه!
http://hanihastam.persianblog.ir/post/35/

آقا هانی بسیار جالب بود و منم این داستانو با سوکوروتازاکی بی رنگ و سالهای زیارتش داشتم.
اینی که گفتین خوب بود؟ پیشنهاد خوندنشو میدین؟ اسمش رو دوست داشتم!!

آنا 1394/09/10 ساعت 01:20

من امروز قسمت 7 رو دیدم اما کلیپ همخواب نداشت؟!کجاش همخواب بود؟! اخرشم همون شعر قبلی رو خوند

:| داشت اون قسمت که میتونید آنچه خواهیم دید رو ببینید بالاش کلیپ با شعر جدید چاووشی داشت از وحشی بافقی

omid 1394/09/10 ساعت 00:35

مردم از خنده

سالم باشی از خنده:دی

ساده خان 1394/09/09 ساعت 22:45

دشمنتون شرمنده
اون کامنتیو میگم ک در مورد کتاب بازی ها از اریک برن توش گفته بودما!

دارم کم کم تایید می کنم خدا بخواد تو خواب و بیداری...

مترسک 1394/09/09 ساعت 21:27 http://1matarsak.com/

یه مورد مشابه همین داشتم این‌قدر رفتم و رفتم و رفتم تا آخر سر برای من یه نفر سفارشی آوردش :D

:))) درود بر پشتکاردارااان

ساده خان 1394/09/09 ساعت 21:07

ی کامنت دیگه گذاشتم نرسیده ایا؟!

رسیده... مجال تایید نبود. شرمنده

کتاباتو بده منم بخونم

آخ اگه رشت بودین با عشق بهتون امانت میدادم.

هوم 1394/09/09 ساعت 19:21

خب من اشتباها دو بار فرستادم! تو چرا تاییدیش می کنی؟! :| :دی

دلوووم می خوااااد :))) :دی

آدم 1394/09/09 ساعت 18:14 http://autumn-girl.blogsky.com

عه!شیرازم فلکه ی گاز داره!!!

:))))

و یه کتابفروشی محبوب من هم هست اگه کتاب خواستی اینجام واست بپرسم....کارشون خیلی درسته....

گویا اکثر شهرا دارن آدم جانم؛)

ممنونم عزیز دلم، منم واقعا نشده کتابی رو بخوام و تو رشت پیدا نشه، اینجا واقعا کتابخون زیاده
ولی خب نبود که برم امانت از کتابخونه بگیرم

اونجا که گفتى پشت کار دارى و هر روز مى رفتى براى بررسى بود و نبود کتاب و کاش این پشت کار رو در درس هم داشتى، واقعا خنده م گرفت!!!
چون من دقیقاً همینطورم.
اینبار که ایران بودم بذر یک گلى رو مى خواستم؛ همه گلفروشیهاى منطقه رو زیر رو کردم ولى همه فقط خود گل رو براى فروش داشتن اما بذرش و یا گلدونش رو نداشتن. تا اینکه یکیشون به من قول داد حتما برام میاره. گفت هفته دیگه پنج شنبه بیا. رفتم نبود باز تاریخ داد رفتم اینبار خودش نبود ًو شاگردهاش هم از اینکه بذرچنین گلى رو مى خوام حیران و ویران شدن و ... و باز رفتم و نبود.... هیچى اخرش همه رفت و امدهام و حتااااااااا تماسهاى تلفنم هم بى فایده بود و از بذر گل خبرى نشد که نشد!!!

انگار مرض دارن قول مى دن! خوب قول ندید! شاید چون آدمهاى با این پشتکار جدى کم دیدن، فکر مى کنن این هم مثل بیشتر مردم میره دیگه نمیاد!
اسم گل: لیسین توس بود.

:))) من اون پشتکارو می خوااام واسه درسم خدا شاهده یه هزارمش منو معدل 20 می کرد اصلا:))
پس شمام از خودمونی مامان فروردینی دوس داشتنی باید برم سرچ کنم ببینم این گل چی بوده
بالاخره نخریدینش؟
براتون می پرسم اگه بخواین ارسال می کنم.
بدون تعارف

ساده خان 1394/09/09 ساعت 17:33

بله جدید هستم با اجازتون
اصلا ی بخش بزرگ از لذت کتاب خوندن ورق زدن کتاب و همین طور بوی ورقه های کتابه!بهتر ک پی دی اف نخوندین
من کلا ب رشته روانشناسی علاقه دارم گرچه رشتم چیزه دیگست ، مامانم دانشجوی روانشناسیه و معمولا اول من کتاباشو میخونم بعد خودش،البته این کتابو نخوندم فقط دیدم موضوش چیه
کتاب بازی ها توشته اریک برن با موضوع روانشناسی روابط اجتماعی کتاب جالبی بود ، فکر میکنم خونده باشید ولی اگر نخوندین حتما بخونین!

دقیقاااا همون بوی کتاب و صدای ورق خوردن کتاب نصف عشق کتاب خونیه!
من هرگز پس دی اف نخوندم و امیدوارم هرگز مجبور نشم بخونم و همیشه کتاب های واقعی! در دسترسم باشن...
من از این روانشناسی ها که همه عموم ایران می خونن رو دوست ندارم:|
یه قول یه استادی میگفت اگه می خوای بدونی کسی کتاب خون هست یا نه؟ بپرس آیا اخیرا کتابی غیر از روانشناسی! خوندی یا نه؟!
منظور کتابهای دانشگاهی و درست درمون نیستا از این یه قرون دو زاری ها منظورمه که هولدنم یه پست خوب درباره ش گذاشته بود.
وقت شه پیداش می کنم میگم کدوم پست منظورمه:دی

+ نخوندم و ممنونم از معرفی... شاید از کتابخونه گرفتمش اگه هم نداشت که فعلا بودجه ی خرید کتاب ندارم تا دو ناه تو جریمه م:دی
(نخونده زیاد دارم!)

کپ خودتم. هزاربار واسه چیزی که میخوام میرم و میام. مرض دارن والا که همون اول نمی گن نمیاریم
از اون بچه ببر دوست داشتنی بنویس

:))) وای چقدر اینجا دوستام شبیه خودمن
یعنی من یک اعصاااب راحتیم هزار بار می تونم برم دنبال یه چیز و به نتیجه نرسم:دی باز ادامه میدم.
این بچه ببرو بدم شما ببریش؟ اینقد امروز خواهرشو اذیت کرده خدا می دونه:))

Nila 1394/09/09 ساعت 16:39 http://23969.blog.ir

من هر وقت ی چی رو ی مغازه بگه بعدا میاریم ، هیچ وقت نمیرم سراغش :دی
چون مطمئنم همینجوری میشم :)))) 6سال پیش برام این اتفاق افتاد البته با ی لباس خیلی گرون و خوشگل :| هنوزم غصه ش تو دلمه

عه! خب برید دنبالش که بدونن یه سریا هستن که میان دیگه... دهه:دی
منم برام پیش اومده یه بار یه پلاک طلا خریدم خیلی خاص بود گفت برات میارم گوشواره ش رو منم به استناد حرفش خریدم و هرگززز نیاورد:(

سلام دوست عزیز ،
امیدوارم خوشبخت و دلنشین باشی ، وبلاگ شما با انتخاب خوانندگان مهربان وبلاگ "داستان یک مهندس خوشبخت"نامزد دریافت تندیس "خوشبخت دلنشین " شده با عرض تبریک خواهش مندم چنانچه مایل هستید در ادامه ی مسابقه همراه باشید و باهم دلنشین ترین وبلاگ پاییز را بیابیم لطفا از ٥٠ به وبلاگ خودتان نمره ای دلنشین بدهید و به من اعلام کنید :)
ممنون از شما امیر


شماره ی نامزدی شما در این مسابقه : 43

هان؟
چی داستان چیه:دی ؟! بچه ها شما میدونین ماجرا چیه:))؟

شروره 1394/09/09 ساعت 15:40

عاررره خو!
شنگول و منگول!
اندیشه و زبان!
: )))))))))))))))))))))

عااااشقتممممممممممم شیرین زبون خوشرنگ!

:))))))))
خداییش درست گفتم دیگه دو تا واژه و یه حرف ربط بود:دی
نبود؟! وووی چگد پپسی برام باز می کنی شروووره ی نازنینم

شروره 1394/09/09 ساعت 15:38

: ))))))))))))))

:))))) عقشیییی شمااا

ساده خان 1394/09/09 ساعت 14:45

کتابو سرچ کردم لینک دی ال ِش پیدا شد
http://dl.parsbook.org/server3/uploads/andishe-va-zaban.zip

شما خواننده جدیدین؟:دی
آخه شاید براتون جالب نباشه خب...
(من هرگز پی دی اف نخوندم:|) یه همچین انسان عقب مانده از تکنولوژی ای هستم.

شروره 1394/09/09 ساعت 14:34

ن عه چیزززززززز
میخاستم بنویسم ایمیل در کامنت بعددد!!!!
نوشدم برات!
ویتیننننننگگگگگ!!!!

شروره 1394/09/09 ساعت 14:26

سهلام دخدره!
اسمشو بگو سه سوت برات با غول چراغ جادو میرفستم. باور ب کن!
ایمیل بفرس برام!
ایمیل در پست بعدی! دی دی دیرییییییییینن نننننن!!!!

سهلاااام آیکون عشق و حسای خوب و اصن یه وضی....
خیلی نازی تو شروووره
ارجاعت میدم به پست بعد، سپاسگزارم که اینقدر گلی بوخودا♡

هدی 1394/09/09 ساعت 13:57

سلام
مگی جونم اگه کتابه نیاورد خبر بده بریم اقاهه رو خفش کنیم
کتابه خرید اینترنتی نداره عایا

ساده خان 1394/09/09 ساعت 13:37

سلام
اسم کتابه چیه اگه خوبه بگید ماهم بخونیم!

سلام
آخه کتابی نیست که برای همه جالب باشه کتاب دانشگاهیه:دی

چوپان 1394/09/09 ساعت 13:32

فلکه گاز یا میدون گاز میدونیه که تقریبا توی تمام شهرها بوده و مجسمه ش هم یک شکل داشته. خیلی از شهرها هنوزم دارنش.
اگر یادتون باشه یک دستی که مشعل داره و پایینش کره زمینه.
لوله کشی گاز مستقیمی هم به این میدونها میشده و مشعلشو روشن میکردن.
رشت هم چندسال پیش روشن بود. ولی بعد از تصمیم به ساخت روگذر. کل مجسمه رو برداشتن.
من ا... توفیق

بلی یادمه من کاملا با اینکه اون سالا اصلا گذرم به اون خیابون و میدون نمی خورد:دی
دکتر هوم بفرمایید اینم جواب بانو چوپان!

هوم 1394/09/09 ساعت 13:12

چه جالب اونجا هم فلکه گاز دارید؟! من فکر می کردم فقط شیراز این سبک اسم گذاری داریم! اونجا هم از وسط میدونش آتیش میزنه بیرون؟! :دی

اوهوم داریم:دی
نه بابا فقط مال شیراز نیست که یه شهر دیگه م یادمه شنیدم داشت! فک کنم مشهد بود:|
میزد بیرون قبلا یادش بخیر بعد دیگه پل زدن و فلکه رو کلا خراب کردن:| ولی اسمش هنوز همونه

هوم 1394/09/09 ساعت 13:11

چه جالب اونجا هم فلکه گاز دارید؟! من فکر می کردم فقط شیراز این سبک اسم گذاری داریم! اونجا هم از وسط میدونش آتیش میزنه بیرون؟! :دی

عه! دو بار تکرار بود:))؟!
در کامنت دیگر جوابت رو دادم دکتر هوم:|

چوپان 1394/09/09 ساعت 12:54

این کتابفروشی دخمه ی زشتی که میگی!!!
آبشخور کل بچه های علوم پزشکی این شهره :| با تمام کوچیکی و زشتیش!. آقاهه هم بدقوله واقعا. موافقم.

خودم می دونم روانشناسی ها و علوم پزشکی هایی ها(چه واژه ی خفنی ساختم!) کتاباشونو از اونجا تهیه می کنن.
خیلی بد قوله دیگه:دی

برید کتابفروشی بدر 4 راه گلسار. سفارش بدید حتمن براتون میارن آقای بَدر مهربان
موفق باشید

اسم بدر ناراحتم می کنه...بهتون میگم چرا:(
ممنونم که گفتید بانو
همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد