هربار می رفتم کتابخونه 3 تا 5 صندلی توسط عزیزان گوشی به دست اشغال شده بود، یه روز که ازقضای روزگار هوا بارونی هم بود وقتی کلاس تموم شد کوله مشکیمو رو دوشم گذاشتم و دوان دوان رفتم پیش به سوی کتابخونه، با یه نگاه دیدم فقط 2نفر از 20 نفر حاضر کتاب زیر دستشونه، بقیه گوشی دستشونه و اصلا دور و برشون اثری از کتاب نیست، خلاصه برای من حق آب و گل دار جایی نبود:دی
افسرده و مغموم رفتم کتابخونه مرکزی که از شانسم 2 3 جا بود. اینجام اوضاع به همون منوال بود و گوشی به دست ها سخت کوشانه داشتن فعالیت می کردن:| من همیشه که میرم کتابخونه اگه بیشتر از ده دقیقه بخوام از گوشیم استفاده کنم خودمو تنبیه می کنم. در صورتیکه جای خالی هم هست...
امروز رفتم تو کتابخونه بین اصلاتین عه چیز! بین کلاسین:دی نشستم و شروع کردم به قرآن خوندن همچین تو حس بودم که با صدای مسول کتابخونه! از جام پریدم، رو به خانوم محترمی که گوشیشو زده بود به شارژ و داشت چت می کرد گفت خانوم، اینجا نظم داره برید بیرون اگر می خواید مثل این خانوم(من:دی) مطالعه کنید می تونید اینجا بشینید وگرنه که جای بچه های دیگه رو نگیرید-این در حالی بود که فقط من بودم و اون خانوم!-هی نگاه به این ور اون ور کردم بلکه 4تا آدم ببینم، نبود که نبود.
حالا سوال اینجاست که اون روزای بارونی که من صرفا می اومدم اینجا کتاب بخونم و واسم جا نبود اوشون کجا بودن؟! دهه...:دی
+ راستی حبیب رفت خونشون:دی اینه که من الان در کمال آرامش دارم اینجا رو آپ می کنم.
:دی جانم همیشه بخندی
اوووووه کتابخونه ی دانشگاه ما هم همینطوریه !!! تازه من به زور گوشی رو از دست دوستم گرفتم در حالیکه داشت بلللند باهاش قرار مدار میذاشت !!! موقع رفتن هم دیدم دو ، سه نفر دارن تو راهرو درس میخونن !
:))) یه بار یکی نشسته بود کنارم داااد میزد من پرادو نمی خرم این قیمت یه ماشین می خوام عروسک باشه پرادو در دهاتیه! 20 تا میذارم روش بهترشو گیر بیاررر
(اینا رو با داد و فریاد بخونید،فک می کرد خیلی هم با کلاسه!:)))) )
ینی فقط ذهنم سمت فحشاییه که تو دلشون بت زدن:)))))
:))) خودمم بهش فکر کردم دقیقا
آخه چی کار به من داری خانوم مسوول:|¿ دهه...
مگی کتاب خواندن در کتابخانه دوست ندارم میدونی بیشتر دوست دارم دراز بکشم کتاب بخونم بعدم از گرمی صحفه ها خوابم ببره راستش دیگه اصلن وقت کتاب خوندن ندارم
خب شرایط زندگیتون اینطوره عزیزم منم اگر شاغل باشم اندک زمانی که کار نمی کنم رو دوست دارم تو خونه بگذرونم، الانم من چون همیشه خونه م میرم کتابخونه براس تنوع و آرامش محیط
اگر شاغل بودم قطعا مثل شما خونه م رو ترجیح میدادم:*
حبیب رفت خونه شون =))
اوشون اونروز توی بارون گیر کرده بودن
:))) رفت خونشون خببب....جالبه واسه دوستان سوال پیش اومده حبیب کیه:دی ؟
واقعااا تو بارون گیر کروه بود:))
یادته بچه بودیم میگفتن «برو از بچه مردم یاد بگیر»؟ الان تو اون وسط نقش همون «بچه مردم» رو داشتی!
حبیب کیه؟ خواننده؟!
دقیقااا:))) دختره همچین بد نگاهم کرد:دی حسشو درک کردم
ای بابا حبیب من که نه! حبیب خدا
واقعن خیلی بده این گوشی به دستیها
دوران دانشجویی که به کنار اصن،دوره کنکورم بچه ها تو کتابخونه،همه گوشی به دست بودن:|
من کلا کتابخونه نرفتم اصلا یه ساعتم واسه کنکور درس نخوندم:| خاک تو سرم ینی از اول قصدم آزاد بود:)))
ولی دیگه سر کنکور چرااا گوشی واقعا؟ ای بابا
تو اینگونه حالتها من سریع مى رم سراغ یکى عز مسئولین محترم ان مکان و مشکلم رو مى گم و مى خوام همین الان رسیدگى کنن. این طبع حق خواهى من تو این حالتها فوران مى کنه! اصلا ساکت نمى شه!!! براى همین زیاد محبوب نیستم! الحمدلله براى این نامحبوبى
من اصولا این کارو نمی کنم، دلم نمیاد راستش...
میدونید جایی که خیلی مشکل حاد باشه حتما پیگیری می کنم، ولی اونبار با چند قدم بیشتر راه رفتن می تونستم اعصاب خودم و چند نفر دیگه رو به هم نریزم:)
شمام میدونم محبوبی بانو؛)
مگهان،دوست دارم،همین(((:
مگهانم دوستت داره:دی
نه که فک کنی چون دوستم داری گفتما حس خوبی بهم دست میده از دختر کوچولوهای شوهر دار:))
بچه های شما درسخونن که کتابخونه رو قوروق می کنن در حدی که جا پیدا نمیشه یا ما تنبلبم که همیشه ی خدا هر کس تو کتابخونه حداقل سه میزو برای خودش اشغال می کنه و بازم جای خالی اینقددددر زیاده که می تونین یه ردیفو اشغال کنین و باااازم جا باشه؟!؟
برام خیلی عجیب بود پر بودن کتابخونه تون
مهندس دوباره بخون!
بچه های مااا درسخونن؟! میگم همه گوشی داشتن همه:)))
یکیشون منم که پای ثابتم منم میرم کتاب های متفرقه می خونم کتاب دوستم وگرنه درس؟ اصلااا