مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

کنسرت چارتار!

بالاخره می رسیم به شب پنج شنبه بعد از کلی استرس و نگرانی ! که رفتیم به سمت برج میلاد ... قرار بود اگر شد یکی از دوستان رو از دور ببینیم و سلام و علیکی بکنیم . هردو با خانواده ها بودیم و موقعیتی بیش از این نداشتیم . اول کنسرت که نشستیم و یه کم با خواهرم با چهره های گریه کرده!!! سلفی گرفتیم که موجوده عکسها ... (یکی از اقوام زنگ زده بودن و گفته بودن نیم ساعت پیش دوباره یه تعداد مردن!پرسیدیم از همون حادثه ی صبح؟گفتن نع دوباره یه چیزی پیش اومده!!! رسما منتظر مرگ دیگرانیم ما نه؟!) دیگه اینکه تا با پدرم تماس گرفتیم و فهمیدیم کذب بوده جون به لب شدیم. خب می دونستم ما این ور سالنیم و مترسک سرخ پوش اون طرف سالن نشسته . همون اوایل خودمو خم کردم به سمتی که نشسته بودن و در لحظه یافت می کردمشون! هاها ... کاملا مشهود بودن از نقطه ای که ما نشسته بودیم!!! حس خیلی خیلییی عجیبی بود که یکی از دوستای وبلاگیت تو سالن حضور داشته باشه ، تو یک روز و یک ساعت و اون هم کاملا اتفاقی!!! (من نوشته بودم میرم کنسرت و ایشونم از همینجا مطلع شدن و یهو قرار شد اگه ممکن بود ببینیم همو) خلاصه که کنسرت عااالی بود. ولی باور می کنید هیجانش کمتر از کنسرت رشتشون بود ؟ آرمان گرشاسبی اینجا رقاص تر بود !!:دی و آیین و آرش هم رو صحنه بودن تو کنسرت رشت که خب خیلییی حضورشون سن رو جذاب تر کرده بود. 

ولی صدا ، قابل مقایسه با سالن های رشت نبود و من بسیووور خرسند بودم از حضورم در اون فضا... 

و بعد کنسرت کاملا اتفاقی! دیدم مترسک جلومونه و بهشون خبر دادم و بالاخره سلام و علیک خیلی کوتاهی کردیم!بی صدا:دی و نشد حال و احوال شی رو هم بپرسم حتی !( شی خانم محترم آقای مترسک هستن!) 

تجربه ی خیلی هیجان انگیزی بود که یکی رو که منتظر نیستی ببینی و جالبناک بود این ملاقات وبلاگی ... مترسک یک موجود به آرومی وبلاگش بود ، به همون آرومی که تو مزرعه می ایسته و کلاغا روش میشینن!!! خلاصه که ما علاوه بر دیدن همدیگه خانواده های همدیگه رو هم به صورت لایو دیدیم! :دی 


+ خیلی از دوستان برام شماره گذاشته بودن  که برای خانوم های خیلی محترم اس ام اس تشکر ارسال کردم . واقعا دوست داشتم ببینم دوستانمو منتها ممکن نبود . دوستی من رو به خونشون دعوت کرده بودن که یک شب تا صبح مهمونشون باشم و گویا از من ناراحت شدن با نرفتنم ... ولی واقعا شرایط پیچیده بود . و اینکه خوشحال باشید که من رو ندیدید. چون از 10 ساعت حضورم 8ساعتش گریان بودم ... دیدن مگهان تمام لطفش به شیطنت و خندان بودنشه ... همین . 

+ ترجیح میدم تو شهر خودم پذیرای شما باشم ، چرا که اگر بیام تهران و بخوام ملاقات با دوستام داشته باشم مگه چقدر زمان دارم ؟ هرچقدر زمانم کمه ، تعدد دوستان مهربانم زیاده. واقعا باورم نمیشه که هنوز به یک سال نرسیده عمر وبلاگ مگهان و این همه محبت نثارش می کنید شما جان ها ... :) دوستتون دارم با تمام قلبم ... 


نظرات 20 + ارسال نظر

اوممممم ... چه هیجان انگیزناک :)

خعلییی :دی
عه سقراط من خاموش چندین بار خوندمتا...دوست دوستام هستی آخه

مترسک 1394/07/06 ساعت 11:52 http://1matarsak.com/

یعنی در به در اون حق «کپی‌رایت» هولدنم :))

:دی عالیه هولدن!

عهههه من الان دوزاریم افتاد که تهرانید....هنوز هم هستید؟

عههه نه برگشتم به دیارم ! رشتتت هستم ...

سلام مگهان دوست داشتنی خودم
واقعا من خیلی دوستت دارم
و اگه روزی حداقل یکبار نیام و نوشته هات نخونم
امکان پذیر نیست

♡ سلام عزیزم ... خیلییی محبت داری دختر گل
چقدر جاالب نمی دونستم که میای ؛)

مَتَر کپی رایت داره، این دزدی های ادبی چقدر زیاد شده!!! :|

بابو من نگفتم متر! بگذریم که واقعا بدون اینکه شما بگی اگه می خواستم مخفف کنم همون متر میگفتم :دی

کدوم شهری مگی... ؟
جدای اون تلخیه دل نگرونی فک کنم بقیش خوب بوده...

رشتتت...
بله خیلی خوش گذردید :دی

بلوط سرخ 1394/07/05 ساعت 18:41

چقدر خوب که بهت خوش گذشته. من پارسال مهر میخواستم برم کنسرت چارتار ولی جور نشد، خیلی دوس دارم حتما یه بار برم.
چقدر حس خوبیه که آدم کسی رو تو ذهنش به واسطه نوشته های ازش تصویر ساخته باشه به صورت واقعی ببینه :)
راستی این بار تهران اومدی حتما به منم خبر بده، منم دوس دارم ببینمت :)
+ مگی امروز تو مترو یه دختری رو دیدم بی نهایت شبیه Emma Watson بود، نمیدونم چرا تا دیدمش حس کردم مگی هم باید همین شکلی باشه. همش خیره شده بودم بهش و فکر میکردم مگی اینه!

:))) جالب بود !!! من شبیه اما واتسون نیستم ولی!
اون خییییلی نازه:)
شما بیا رشت... 4 ساعت راهه همشاااا بیاین دیگه؛) آب و هواتم عوض میشه ؛)
اگه اگه بیام چشم عزیزکم :*

مرادی 1394/07/05 ساعت 18:01 http://texting.blog.ir

سلام
منم اهل شهر رشتم...
چارتار واقعا عالیه

سلام :)
عالی

آویشن 1394/07/05 ساعت 16:34

ملاقاتت با مترسک جالب بود .حتی جالبتر از کنسرت

:دی
هان بله جایت خالی آویش ... تو رو هم در همین حد فک کنم بشه ببینم :دی
طلسم رو باید بشکنیم!

مریم 1394/07/05 ساعت 15:59 http://marmaraneh.blog sky.com

چه خوب که کنسرت این گروه را دوباره رفتی، یادمه وقتی میبخواستم تو کرج برم کنسرت چارتار، تو کلی از اجرای خوبشون تو رشت گفتی، واقعا حس و حال خوبی داره برنامه هاشون البته هنوز از آلبوم جدیدشون چیز زیادی نشنیدم.
دیدن دوستان وبلاگی خیلی حس عجیبیه، برای مثل دیدن چهره گوینده هایب رادیو هست، یک عالم ازشون خوندی اما هیچ تصوری از چهره نداری، بسیار مبهم و پیچیده.

آره یادته مریم بانووووو ؟
آلبوم جدیدشونم بعد دو سه دور گوش دادن خیلی دوست خواهی داشت :* ؛)
آره دقیقااا خیلی حس عجیبیه ... این مدل ملاقات که 10ثانیه طول بکشه و اتفاقی باشه که دیگه عالیه اصلا:دی

مترسک 1394/07/05 ساعت 15:46 http://1matarsak.com/

به باران:
نگفت «سلام آقای مترسک»، گفت «سلام متی»! :)) یه بارم گفت «مَتَر»! به سبک هولدن :))
خوشم میاد مثل خودم نقطه عطف حرفاتو انتهای مطلب و توی پرانتز می‌نویسی :))

به سبک هولدن :)))))

من عاشق این گروهم اما هردوبارش هم به دلایلی جور نشد بریم ببینیم

چه بد :) ایشالا بتونی بری و لذت ببریییی

باران 1394/07/05 ساعت 14:05

آقای مترسک داریم :دییی
اگر دروغ میگم بگو دروغ !!
آب و تابت زیاد بود جناب مترسک :دی

+راستی مگی یه سوال تو اون همهمه تو برج میلاد ایشون به چه نامی اسم بردین ؟:دی
جدی مثلا بهشون گفتین سلام آقای مترسک :))
حالا مگی یه کم تو دهن میچرخه ولی مترسک



( مترسک الانه که بیاد بهم بگه دو تا طلبم :دی
اینو حتما بگو:دییی ))

داریم دیگه:دی
جدی من اصلا اسمشونو استفاده نکردم یه سلام خالی بود جوری که انگار تو شهر خودم یه آشنای دور و دیده باشم !!!
البته اسم حقیقی هم رو میدونیم ولی صدا نکردمشون من:دی

باران 1394/07/05 ساعت 14:02

آقای مترسک داریم :دییی
اگر دروغ میگم بگو دروغ !!
آب و تابت زیاد بود جناب مترسک :دی

+راستی مگی یه سوال تو اون همهمه تو برج میلاد ایشون به چه نامی اسم بردین ؟:دی
جدی مثلا بهشون گفتین سلام آقای مترسک :))
حالا مگی یه کم تو دهن میچرخه ولی مترسک



( مترسک الانه که بیاد بهم بگه دو تا طلبم :دی
اینو حتما بگو:دییی ))

مسعود 1394/07/05 ساعت 13:10

خوندن همزمان خاطره از نگاه مگی و مترسک خیلی جالب بود...

شما کدام آقا مسعودید :دی ؟

قند تو دلم آب شد از هیجان
خیلی جالب بود

:دی خیلییی

عزیزم این سفر مامان باباتون چه استرسی شد :(
امیدوارم حالت همیشه خوب باشه عزیزم :*

خیلیییی استرس داشت متاسفانه الهی همه دیگه به سلامت برگردن ...برای همشون نذر کردم!

مترسک 1394/07/05 ساعت 12:26 http://1matarsak.com/

خیلی حال میده که دو نفر یه مطلب رو از دو نگاه متفاوت بنویسن، حس خوشایندناکی (!) داره :))
ای باران خبیث! داشتیم؟ :D یکی طلبت ;)

:دی خیلی اصلا ...
باران خبیث :))))

باران 1394/07/05 ساعت 11:45

سلام
اونجوری که مگی عزیز تعریف کرده دیدن مترسک رو خیلی بهتر از تعریف
کنسرت نامه مترسک بود:))
آقای مترسک یاد بگیرین :دیی
ایشون اینقدر این داستان رو آب و تاب دادن که نگو و نپرس :دییی

+مگی من پام به قایمشهر نتوست بخوره که برم نسیم عزیز دومین دوست
وبلاگنویسم (وقتی وبنویس بودم ایشون دومین نفری بود که وارد وبم شدم )رو ببینم بنظرت پام به رشت میخوره؟!؛ ))
ولی ایشالا همو یکبار از نزدیک ببینیم هر چند ما شما رو دیدیم:))
شاید خدا رو چه دیدی در سن 50سالگی من شما رو دیدم :))
فک کن 50سالگی :دی
بعد تو اونوقت چند سالته بنظرت :دییی

ایشالا ایشالا پات به رشت میرسه به زووودی :) ؛)

شاد 1394/07/05 ساعت 11:22 http://nimeye2vom.blogsky.com

همیشه ب گردش

ممنونم شاد عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد