مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

هنر دل شکستن !

یادم می مونه ، گفتم واسه تولد امام رضا غرورم رو زیر پا بذارم و دوستم رو ببخشم . زنگ بزنم و ازش حلالیتی بطلبم و دعوتش کنم خونمون ... اون باعث آزار و رنجش من شد ، اما من فکر کردم ارزش دوستیمون بیش از اینها بوده ... من که تو روزای سختش بودم بازم باید باشم. گرچه اون هرگز هیچ کدوم از مشکلات زندگی منو ندونست ... 

یه اس ام اس طولانی آماده کردم و با لبخند و آرامش روونه ی شهر همسایه کردم .انگار سبک شده بودم بعد از مدتها، بلافاصله خونده شد و یک روز و نیم گذشته و هنوز جوابی نیومده ... و من چقدر ابله بودم تو تمام این سالها ... 

و من همیشه ابلهم ... و خواهم موند . 


+ حس می کنم اصلا توانایی شناخت آدم ها رو ندارم ، چه بهتر که نه پارتنری انتخاب کنم برای خودم و نه در آینده همسری ... یه طوری میشه دیگه ! زندگی که همش بچه نیست :) 

+ از صبح همش چشمام اشکی و خیس میشه و زورکی باید بخندم.

5روز دیگه مامانم میره و نباید تصویر من اشکی تو ذهنش ثبت شه ... 

+ من عیدیمو گرفتم ! همین جوابی که دوستم بهم نداد روزم رو ساخت . خدا ببخشه ، ما که بخشیدیم :) ....... انتظار یه عیدی خوب داشتم واقعا ... ولی همین نصیبم شد .

نظرات 21 + ارسال نظر
بهسا 1394/06/05 ساعت 13:16

دوستی......
همیشه این کلمه برام به شدت ارزش داشت و داره. تعجب میکردم از اینکه چطور یه رابطه انقدر برای افراد راحت بی اهمیت میشه.
اما میشه متاسفانه. برای خیلی ها
ناراحتی اما به شناخت رسیدی. قدر بدون این تجربه رو
دلگیرم این روزها از بیمعرفتی ها ولی فراموششون می کنم به حرمت افراد با معرفتی که خداروشکر تو زندگیم هستن

ttaanhhaa 1394/06/05 ساعت 10:36

عیدی هم بهت میدم عزیزم ....
تو جووون بخواه ..... کیه که بده !!!

:) به به آقا ...

بابا شاه 1394/06/05 ساعت 09:43 http://babashah.blog.ir

گریه نداره که
به خودم پیامک بده جوابتم میدم

:)) مچکرم واقعا از همراهیتون... والا ما مونده ی پیامک نیستیمااا

آخه چطور اینقد مهربونی راستش من و پدرمادرم باهم زندگی میکنیم اما به واسطه شرایط زندگیمون تو هفته چهارپنچ روزشو تنهام.تنهایی زیاد آدمو کم حرف میکنه.شدم تماشاچی و اتفاق های اطراف مو فقط رصد میکنم:-/ واسه همین سکوت میکنم.اما همیشه با خوشحالىت شاد شدم و با ناراحتیت غمگین.چند روز پیش که حرف از رفتن و ننوشتن زدی خوف برم داشت گفتم نکنه ی روز مگی مهربونه بره.مرسی از دعای قشنگت عزیزم .ایشالا به حق این اذان و ساعت عزیز لب تو هم همیشه خندون باشه دختر قوی ما.با اجازت ازین به بعد دیگه خواننده خاموش نباشم صابخونه.:-) :-)

خجالتم نده خواهش می کنم چقدر جالب ...
چه زندگی جالبی :) پس حسابی مستقلی ...
چه دوستای خاموش خوبی داشتم و نمی دونستم دو سه مورد دیگه هم هستن که خصوصی کامنت می ذارن و به شدت عزیزن :) تازه روشن شده هستن!
خیلییی خوبی شما ... مگی مهربون نیستا اصلا ...یه آدم کاملا معمولی اما تقریبا خوش اخلاقه ؛)
ممنوووونم ازت واقعا... خونه ی خودتونه عزیزکم!

سپیده 1394/06/04 ساعت 19:06

بیخی بابا شاید لیاقت نداشته ولی تو که لایق ارامشی ...برا منم خیلی پیش اومده مثلا چن وقت پیش با صمیمیترین دوست دوران بچگیم باهم قرار گذاشتیم همو ببینیم باورم نمیشد یه ادم چقد میتونه عوض شه مگه چن سال گذشته مگه چ اتفاق خاسی افتاده بود که انقدر خودشو دست بالا گرفته بود و اصابمو تو اون دوساعت که باهم بودیم بطرز وحشتناکی خورد کرد بس که از خاستگارا و خاطرخاهای پولدارو میلیونرش گفت چنتا حرف بیخودم لابلا حرفاش بهم گفت که اون موقع به حرمت رفاقتمون نخاستم چیزی بگم وقتی رسیدم خونه تو یه اس ام اس طولانی بهش گفتم که بعضی حرفات بهم برخورد و اینارو بهش گفتم که صرفا تو دلم نمونه و تبدیل به کینه نشه در عوض اونم گفت من میدونستم توام مثه بقیه ای و چرت و پرت و برا همیشه خدافظ
ومن اونلحظه خوشحال بودم بخاطر اینکه همون سپیده سابقم شاید دوسه روز قلبا ناراحت شدم که کاش نمیگفتم بهش ولی من به این حقیقت رسیدم که هیچوقت اخلاق گند ادمارو بخاطر قیافه خوبشون تحمل نکنم

شاید بهتر بود بهش نمی گفتی سپیده...
خیلی طبیعی رابطه ت رو دوباره و کم کم باهاش قطع می کردی با سیاست تر ...
کارت بد نبودا...ولی اونجوری شخصیتت بیشتر حفظ میشد عزیزکم:)

آویشن 1394/06/04 ساعت 19:03

میدونم باید میخوند،منظورم اینه که نباید طرف مقابل و پا در هوا نگه داره.حتی از دوستش متنفرم که باشه میتونه یه چیزی بنویسه که.
نمیدونم،ولی من کلا نمیتونم به اتفاقات دور و برم بی اعتنا باشم مثل دوست قدیمیت.سکوت کردن و بلد نیستم.

منم بلد نیستم ... واقعا بلد نیستم منم ...

مترسک 1394/06/04 ساعت 16:40 http://1matarsak.com/

چه بی‌معرفت...

... فک کنم خیلی :(

!!! 1394/06/04 ساعت 16:18

من یک آقای همشهری هستم.سری پیش کامنت نوشتم در جوابم نوشته بودید خانم!! فرصت نشد بگم آقا هستم دوستان روشن شدن گفتم من هم روشن بشم دوباره
من رو خیلی راحت می تونی بشناسی مگی حس میکنم مغازم رو میشناسی خریدم کردی ازم شاید
ولی فعلا ناشناس بودن بهتره برام

:) امیدوارممم نشناسیدم ! منم کنکاش نمی کنم که بشناسم ولی باید جالب باشه یه آقای همشهری مغازه دار :) همین که بدونم همچین خواننده هایی دارم کافیه ... خوشحال کننده ست که همشهریام انقدر این دور و برا هستن

SamaN 1394/06/04 ساعت 15:59

بیا وبلاگ من اونجا نظر بذار این نظر رو تایید نکن چرا با هم مشکل پیدا کردین

اینجا اصلا تاییدی نیست :)
دلیلش پیچیده ست و خارج از توان منه توضیح درباره ش

وای عزیززم نبینم این همه رنجه تو
من کاملا و با تمام وجودم درکت میکنم، منم یه همچین کاری کردم و حتی بدتر از اون بازم وقت گذاشتم واسه یه همچین آدمایه بی ارزشی که فقط بقیه رو پله میکنن واسه بالا رفتن، نمیدونم دوستت از شرمندگیه زیادشه یا از غروره بیخودش ولی... تو لیاقتت بیشتر از اینه، به بدیه این دوستت کار نداشته باش به خوبیهایه دوستایه دیگه ات نگاه کن و بدون دنیا هنوز جایه قشنگیه : )

هر چی هم که شد رو عشقه من به خودت حسابی حساب کن، من جایه همه دوستت دارم

+ اینم با افتخار اضافه کنم که من همچنان ابلهم و مطمئنم که خواهم موند، چون اگه کاری از دستم بر بیاد و انجام ندم حتی برایه دشمنم، تا دنیا دنیاست و من هستم عذاب وجدان میگیرم.

تو فرشته ای بودی براش که قدرتو ندونست، پشیمون میشه قطعا

خوبم ندا ... واقعا حالم بهتر شده انگار با حرفای دوستام :)
قطعا دوستای خوب دیگه م خونواده ی خیلییی خیلی خوبم الهی شکر با وجودشون باعث شدن خیلی به بدی روزگار و آدما معتقد نباشم . ولی نمیدونم ندا...
شاید واقعا از شرمندگی باشه... مامانم که اینطور فکر می کنه :( مامانم خیلی تشویقم کرد که تلاش کنم برای ادامه ی دوستی ... و معذرت بخوام حتی

+ خوشبحالت ندای عزیزم که دوس داری این خصلت خوب بودنت رو ... ممنونم برای این همه محبتت نسبت بهم ... خیلی خانومی مامان کوچولو...خیلی خیلیی
ایشالا پشیمون نشه . چون دیگه مگهانی وجود نداره براش ... حتی اگه برگرده و معذرت بخواد

marjan 1394/06/04 ساعت 15:39 http://inja-man.blogsky.com

میدونم حس بدیه... ولی نبینم چشات اشکی باشه هاااا
خب هر کی یک اخلاقی داره... خودت و ناراحت نکن... مهم اینکه تو دوستت و بخشیدی و دیگه باری رو دوشت نیست...
...
عیدت مبار خانوم خانوما

عید تو هم مبارک مرجان عزیز :) دیگه گذشت و دارم سعی می کنم خوب شم ؛) انقدر اتفاقای خوب تو زندگیم هست که واقعا حق نیست نادیده بگیرمشون و برای چنین چیزی غصه بخورم :) من باید محکممم باشم!

SamaN 1394/06/04 ساعت 14:59

بی خیال مگی تو با این کار بزرگی خودتو نشون دادی اون لیاقت بخشش تو رو نداشت ما که دوستات هستیم کنارتیم نیاز به یه ادمه از خود راضی اندازی

... من دوست زیاد دارم . خیلی زیاد ...:(
ولی این دوستم فرق داشت . من روز به روز رشد بچه ش رو دیدم. براش غذاهایی که دوست داشت رو بارها و بارها پختم ... برای بچه ش اندازه بچه ی نداشته ی خودم خرج کردم . من خیلی دوس داشتم اون بچه رو ... خیلی ...

آویشن 1394/06/04 ساعت 14:43 http://dittany.blogsky.com

بعضی آدمها لیاقت رفاقت و اعتماد و ندارن.یه چیزی که همیشه من و آزار میده آدمایین که پیغامتو میخونن و جواب نمیدن،اصن وقتی میبینی خوندن و جواب ندادن بیشتر رو اعصابه.لااقل نمیخوان جواب بدن کلا نخونن.والا.
به قول بچه ها تو 50% خودتو نشون دادی،حالا نوبت دوستته که پا پیش بزاره.

... خب این بحث جواب ندادن نیست. باید می خوند که بدونه چی نوشتم دیگه ... خوند ولی فکر کرد علاقه و دلیلی برای ادامه ی دوستی نیست. پس بی خیال جواب دادن شد.
دیگه امکان نداره باهام تماسی بگیره... مطمینم !

کاسپین 1394/06/04 ساعت 14:27

مگی عزیز هرکسی توانایی معذرت خواهی وبخشش رو نداره.خداروشکر کن که تو وجودت چنین در ارزشمندی وجود دارد.شاید یه روزی یه جایی.... انرژی مثبت کارتو بگیری.مثل این هست تو توی یه باغی یه مشت دون پاشیدی.شاید بروید!!!

... چی بگم کاسپین جان ؟ واقعا نمی دونم چی بگم...
من خیلی برام سخته معذرت خواهی ... من همیشه سعی کردم از بچگی کار بدی نکنم که تهش مجبور نباشم معذرت بخوام ... اون وقت ... از کی ؟ از کی من معذرت خواستم ...!!! اونم واسه کاری که نکرده بودم اصلا ... :(
... دیگه حتی فک نمی کنم کار خوبی کرده بودم. حس می کنم خوبی هایی که از دید خودم خوبی هستنم ، خوبی به حساب نمیان و من خودم توهم زدم!

حوا 1394/06/04 ساعت 14:16

نبینم اشکاتو دخترک خنده روی من:)

... پس امروز کلا نگام نکن:( چون اشکی هستم

به خاطر ادما خودت ناراحت نکن ...فقط خودت و خودت..وفقط برای ارامش خودت کارهایی که دوست داری انجام بده دختری,بقیه ش مهم نیس!!!

... من خیلی برای این دوستی هزینه کردم . من خیلی از وقتم رو به دوستم دادم ، اون خیلی نون و نمک خونه ی ما رو خورد . خیلی ...
برای آرامش خودم بود دلم براشون تنگ شده بود ...ولی خب ... دل اوشون تنگ نشده قطعا

آناهیتا 1394/06/04 ساعت 13:36 http://farfalla.blog.ir

به این فک کن که "تو" بخشیدی و یه بار بزرگی رو از دوش خودت برداشتی و یه لطف بزرگی به خودت کردی اینطوری :)

اون هم اگه این ناراحتی رو روی دوش خودش بکشه به ضرر خودشِ :)

... من بخشیدم و باورم نمیشه واسه کاری که نکردم بخوام مجازات بشم .
اونم ناراحت نیست قطعا ... خودش رو حق مطلق میدونه ، من رو باطل!
می شناسمش ...

مگی مهربون اگه غیر از این کاری میکردی عجیب بود.دختر خوش قلب.مرسی که مینوسی.ممنوونم.من نزدیک یک ساله خواننده خاموشم.ما همشهری هستیم.و اینجور که فهمیدم شاید هم محله اییB-) هر چقدرم که مشغله داشته باشم باز چندین بار در روز وبلاگتو چک میکنم.ممنون که هستى دوست خوبم.لطفا غمگین نباش <3 <3

چقدر عجیب .... هم شهری و شاید حتی هم محلی !
چطور تونستی فقط بخونی و هیچی نگی ؟! چقدر حالم خوب شد با خوندن کامنتت همشهری عزیزم :)
الهی شاد باشی و پر از مشغله های خوب خوب...
سعیم رو می کنم :)خدا کمکم کنه ایشالا

Bluish 1394/06/04 ساعت 13:08 http://bluish.blogsky.com

فکرکنم درکت میکنم...
یه همچین اتفاقی هم هفته پیش برای من افتاد.
دوستی که خودش ارزش اینهمه سال دوستیو ندونه دیگه ارزش بیشتری برای تلاش نداره.
من که بیخیالش شدم.
آدما رو هــــــــــــــیچ وقت نمیشه شناخت...

اصلا این اتفاق چی بود ؟ چرا باید رخ میداد ؟
چمیدونم ... نه واقعا ارزش نداره .
منم فهمیدم واقعا فقط براش یه ابزار بودم که زندگیش رو راحت تر می کرد تو شهر غریب ...همین.
هیییچ وقت ؟ پس من هیچچچ وقت متاهل نمیشم. قول میدم به خودم ...
اه اه اه

مگی مهم خودتیا....تو50 درصد خودتو انجام دادی..تموم شد.

من راستش احساس شکست بدی دارم.
از خودم بدم اومد بابت کار نکرده معذرت خواستم ازش ...
واقعا ابله بودن دردناکه سحر

برای مگهان 1394/06/04 ساعت 12:57

دختر عزیز ... تو خیلی بزرگوارتر از دوستتی
خودت رو ببخش که به خودت توهین کردی
آدمهایی که دلگنده ن پیش خدا ارج دارن . چشمهای تو فریاد مهربانی هستند مگهان عزیزم
تو به دنیا اومدی که شادی ببخشی و برخی چون کمتر از تو هستند ازت شادی دریافت نمی کنند . الهی خدا دوستان خوب غیر حسود نصیبت کنه . با چشمهای اشکی زیبات برای ما دعا کن . از جوار حرم برات اینهارو می نویسم دوست زیبای من

... من حق دارم به خودم توهین کنم :( من اگر ابله نبودم برای آش نخورده معذرت نمی خواستم !!!
من دلم گنده نیست که هر دقیقه چشمام پر از اشک میشه و باید بدوم تو اتاقم تا خودمو خالی کنم.
من خیلی گناهی بودم و هستم ... من باز اشتباه کردم. من باز به آدما اعتماد کردم ...
گاهی حس می کنم اصلا کاش دوستی نباشه که اینا هم برام پیش نیاد :( ... دوستای خوب خیلی کم هستن خیلی....
ازت ممنونم دوست ناشناسم... خیلی دوس داشتنی می نویسی ....خیلی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد