اومد دیدنم ، بهش گفتم می دونی چمه ؟ اصلا می خوای بدونی چمه ؟ گفت نه ... فقط می دونم دو هفته ست داری دور از خونه می گردی و خرج می کنی ... فقط می دونم که رهای رها از مشکلات زندگی داری عشق می کنی ... ولی می خوام بگی بهم چته
بهش گفتم ... سرشو به نشانه ی تاسف دو سه باری از چپ به راست و از راست به چپ تکون داد ... گفت برام متاسفه و نه یه متاسف معمولی ... بلکه خیلی خیلی متاسفه ! گفت بهتره برم تو اتاقمو خودمو حبس کنم ، شاید اینجوری مشکلم حل شه ... بهش گفتم تو مو میبینی و من پیچشش... گفت من سعی می کنم پیچشش رو ببینم ولی تو هم سعی کن کمی از حالت مو رو ببینی ...
گفت و گفت و گفت ... تا وقتی رفت بزنم زیر گریه و خودمو خالی کنم . امام رضا ... من ازت چی خواستم ؟ هیچی برای خودم خواستم ؟ جز کمی اراده ؟ جز کمی جسارت برای تصمیم هام ؟ بده بهم ... الان وقتشه ! خودت که بهتر میدونی چی میگم ... چی کار کنم با این مشکل مسخره ی پیش اومده که خودمم توش مقصر بودم ؟
+ قبلا ترها مشکلاتم رو راحت تر می نوشتم ، اخیرا همش مرددم حسامو بنویسم ...
+ ماه من کی می شود در آیی ؟!