مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

روزانه و اینها ...

دو روز گذشته هی حس های خوب بوده و حس هااای خیلی خوب ...و البته خیلی پر مشغله!

انقدر که نمی دونم چجوری حجم کارهایی که کردم رو باهاتون به اشتراک بذارم... پریروز که همون سه شنبه باشه از صبح به مرتب کردن خونه گذشت ، بگذریم که از سر و کول اتاقم کثیفی داره بیرون میزنه و به شدت حالم بد میشه از خوابیدن توش... ولی خونه مرتب شد ! تا لحظه ی آخر در حال دویدن بودم و دوش گرفتم همش 20 دقیقه مونده بود به شروع سانس 5.5 ... پیتیکو پیتیکو کنان سوار بر رخش ؟! خیر پیاده دویدم تا سینما... واقعا دویدم و اصلا هم برام مهم نبود کسی ببینتم یا تیپم به هم بریزه و این حرفا ... برای اولین بار در طول تاریخ!!! من زود رسیدم و منتظر رفیقم شدم :دی برای اولین بار تونستم بلیت رو خودم بخرم!!! از عجایب هفت گانه دارم می نویسمااا... اینکه مگی جایی زود برسه خیلی خیلی عجیبه :-" 

و نشستیم و یک فیلم ترکی با انواع خیانت ضربدری تماشا کردیم و عمرمون به فنا رفت . واقعا نتونستم بفهمم کی به عصر یخبندان مجوز داده ، باید بگم خیلی فکرت باید بیمار باشه که بتونی بخاطر جمله ی خدایا غلط کردم!!! اون هم از دهن یه خیانت کار به فیلمی مجوز بدی... همه ی خیانت کارها به سزای عملشون رسیدن و دل ملت خنک شد! ولی من سوالم اینه اصلا چرا باید از خیانت اون هم با شوهر این با زن اون ، فیلم ساخته بشه ... 

اصلا ارزش نداره اگه عاشق بازیگراشم هستید بخواید ببینید:دی

من که دوسش نداشتم ، اصلا برید بیاید دور همی فحششون بدیم ، نظر مثبتتون چیه ؟ :دی

حالا خیلی عوامل فیلم تلاش کرده بودن برای گول زدنمون ولی نتونستن ، چطور ؟ خب من عاشق برفم ، خب ماجرای این فیلم تو یه صحنه ی بی نظیری به انتها رسید... دونه برف هایی که تو هوا معلق بودن و کم کم رو بدنه ی ماشین مشکی می نشستن. منم که عاشق برف ، منم که عاشق ماشین مشکی ... همینا می تونست منو گول بزنه ، ولی نتونست !خیلی بدتر از اونی بود که بشه نادیده گرفت مشکلاتش رو

بعد دیدن یک فیلم  اینجوری ، یک قرار کافه ای باید جالب می بود. گرچه به چوپان گفتم هیچ حس خاصی ندارم به این قرار امروز ! اما خوب بود ... 

دیروز هم که از صبح درگیر بانک و پست و انجام یه سری کارهای اداری الکی بودم !باید می رفتیم انزلی ، صرفا دلیلش خوش گذرونی نبود ، با بچه های یک موسسه خیریه رفته بودم. دیدنشون خیلی حالمو خوب می کنه ، مشاور موسسه رو دوست دارم ، چون خیییلی خانومه ، خیلییی دوستم داره ، همیشه میگه عین بچه ی نداشته ش دوستم داره و جالبه اصلا تعارف کلامی نیست و من با تمام وجود حس می کنم علاقه ش رو ... :)خب میشه الان حالم بد باشه ؟! با یکی از دخترای موسسه خیلی دوستیم و تا جا داشت دیروز قدم زدیم کنار دریا ... 

غروبش گفتم بزن بریم رستورانی که این نزدیکی هاس ببینیم چطوره و یه چیزی بزنیم. رفتیم ... خوردیم . وقتی اومدم بیرون فهمیدم این رستوران مال یکی از نزدیکامه... خیلی بد بود در عین خوب بودنش... تو ماشین خیلی تومنیش جلوی رستوران دیدمش . مطمینم که منو ندیده :) الهی سلامت باشه . وقتی رسیدم خونه مامانم شنید و کلی براش ذوق کردیم که انقد موفق شده پسر... 


+ گویا یه قدم کوچیک دارم بر میدارم برای مستقل تر شدن این روزا ... و خیلی از این بابت خوشحالم ؛)



نظرات 2 + ارسال نظر

خدا رو شکر به خاطر همه ی حس های خوب به خاطر کار خیر و به خاطر مستقل تر شدن

سپیده 1394/05/08 ساعت 23:05

اااااا بد بود فیلمشششش میخاستم برم ببینم

نظر من رو خیلی جدی نگیر. من با هرچیزی که رنگ و بوی خیانت داشته باشه اون هم انقدر جدی مخالفم:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد