می خواستم برای تک تک دوستانم که التماس دعا داشتن دعا کنم ، ولی ذهنم توانایی یادآوری نام همه ی دوستانم رو نداشت .
تو خیابون نشسته بودم رو صندلی ...
رفتم نشستم گوشه ی خیابون ... کنار یه آقای رفتگر ...رو زمین
تسبیحمو در آوردم و نیت کردم به نیابت از دوستانم سوره ی قدر بخونم . 100 بار انا انزلناه خوندم ، آخراش حس سبکی عجیبی داشتم . بی وقفه اشک از چشمام سر می خورد رو گونه م ... و با پایان صدمین سوره ی قدر ، انگار همه ی اشک هام خشک شدن ، قلبم آروم شد و لبخند رو لبام نشست . با حال خوب العفو گفتم ...
من امیدوارم به حرمت صدنفر از دوستان مجازیم گناهانم بخشوده شه . شب های قدر رو ، عاشقانه دوست دارم .
+ تو تاریک ترین نقطه ی ممکن نشسته بودم ، یه خانومی از اون دور دورا اومد و ازم خواست دعاش کنم . بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد . یه خانم زیبای مهربون ...
بهم گفت خجالت کشیدم که بهت پشت کرده بودم . گفت ........ هیچی ... فقط حس می کنم که بعضی ها به این دنیا اومدن که بهت دلگرمی و امید بدن . من عاشق زنهای با ایمانم ...