مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خوشبختی در می زند.


دیروز بعد برگشتن از دانشگاه فک کردم دلم می خواد کنار دوستی باشم . ولی نمی دونستم کی می تونه در لحظه خودشو بهم برسونه. با نا امیدی به چوپان اس ام اس دادم و در کمال ناباوری ده دقیقه بعدش همدیگرو دیدیم و صبحونه مون رو با هم خوردیم . 

دلم توت فرنگی می خواست گفت فردا که جمعه باشه میام می برمت اطراف رشت توت فرنگی خوب محلی می خریم. گفتم بی خیال وسط امتحانا... امروز باز از وقتی چشم باز کردم هوس توت فرنگی کرده بودم. تنها بودم امروز... 

درس داشتم ، ولی دیدم حالم خوش نیست شروع کردم به مرتب کردن اتاقم... تختم رو کشیدم کنار ، هرجایی که خاک بود رو پاک کردم. جارو کشیدم و در نهایت تی کشیدم. رو تختی کوچولوی بژم رو روی تختم کشیدم . حوله م رو گرفتم دستم که برم حموم و خاک تنمم گرفته شه و ذهنم باز شه. 

درست دم اذون بود... گوشی مامانم خونه جامونده که اذون خیلی خوشگلی هم میگه و کاملا مدرن و باب طبع من ... رسید به واژه ی محمد که اشک از چشام سرازیر شد . نشستم رو مبل و یک آه بلند از ته قلبم کشیدم . 

صلوات آرومم می کنه... ذکر گفتم . دیدم زنگمون رو می زنن ... عمه م ... عمه ی عزیزم ، بدون اینکه بدونه که من چقدر هوس توت فرنگی داشتم یه ظرف پر از توت فرنگی قرمز شسته دست چین شده از باغ خودشون برام آورد. یعنی داد که شوهر عمه ی جانم برام بیاره ... انگار همه چیز دست به دست هم داد که من نرم حموم که باشم و این همه مهربونی خدا و کاینات رو ببینم . 

دلم بغل نرم عمه م رو خواست یهو ... 

همون عمه ای که همه ی اخلاق های بدم به اون رفته ... همون که عین من همیشه می خنده ... همون که با تمام تفاوت هامون می میرم براش :)... 



+ خدایا من رو ببخش ... ولی هرگز مثل خیلی ها صدای اذان رو دوست ندارم. یکی دو مورد خاص هست که می تونم گوش کنم ... و آزارم نمیده . 

+ توت های حموم کرده ی قرمز ، بهم ثابت کردن که از حال بد من تا حال خوبم فقط چند لحظه فاصله ست . فقط چند لحظه ... 

+ نتونستم عکس رو تو وبلاگ بذارم . آدرسش رو میذارم تا ببینید عشق های من رو

http://s3.picofile.com/file/8193350342/PicsArt_1434126655162.jpg

نظرات 16 + ارسال نظر
آویشن 1394/03/27 ساعت 13:45 http://dittany.blogsky.com

پس به قول این اجنبی ها:
گیو می فایو

آویشن 1394/03/26 ساعت 03:10

هم خونواده ی توت و هم تمشک ها.
من که بهشون ارادت ویژه دارم


وای من هم اوممم

آویشن 1394/03/25 ساعت 18:24 http://dittany.blogsky.com

مگی چرا اینکارو با من میکنی آخه؟
من میریم واسه توت فرنگی،مخصوصا نوع دست چین که آدم میدونه بدون سم پرورش پیدا کرده.

اوممم ...
توت فرنگی عشقه ...عشق !

عمو سیبیلو 1394/03/23 ساعت 08:47

روایت داریم
خدا حاجت شکم رو زود میده

روایت خوبی است واقعا :دی

من رشتی سخت بهش معتقدم !

خورشید جاودان 1394/03/23 ساعت 00:35

مگی خاصیت ادمایی مثل ما همون سرخوش وشاد ها رو میگم اینه که با چیزای کوچیک حالمون خوب میشه راستش من الان دارم از درد به خودم می پیچم تا چند دقیقه پیشم بالش گاز میزدم وگریه می کردم ولی همسرم برام یه بستنی شکلاتی اورد با دیدن بستنی همه چی یادم رفت بهم قول داده اگه دختر خوبی باشم وگریه نکنم بره برام از سوپری سر کوچه باز بستنی بخره من هندونه رو خیلی دوست دارم ودقیقا حس تو رو نسبت به هندونه دارم قراره فردا یه هندونه بزرگم بخره بریم کنار دریا بخوریم

:)
ایشالا هرگز از درد به خودت نپیچی و همیشه سلامت باشی... یا دست کم درهات عمیق نباشن .
هندونه خوبه... من جدیدا بهش حساسیت پیدا کردم...نمی دونم چرا :( ؟ دوسش داشتم همیشه ...

غزال 1394/03/23 ساعت 00:06 http://yaldayeshab.blogsky.com

نبینم حتی برای چند لحظه حال دخترک رشتیه مهربونه ما غمناک باشه؟؟
مگییی خیلی خوبه که خدا اینجوری توت فرنگیای خوشگلشو بهت تقدیم کرد
منم با صدای اذون غمم میگیره.فقط یه اذونه که خیلی دوسش دارم. اونم اذانه انتظار. قبلا تو وبلاگم نوشته بودم ازش. خیلییی البته غمگینه از نظر من. من هربار میشنومش گریه میکنم. یاد حال و هوای غم انگیزه خوابگاهی میندازتم. ولی دوسش دارم

اصلا شاید اذان می خواد یادمون بندازه میشه برای چند لحظه و دقیقه غمگین بود .
اذان برای من حس خاصی داره... شاید بهتر بود بگم اندوهم رو زیاد می کنه و نه غمم رو ...

اگر هرگز غمگین نشیم که قدر شادی هامون رو نمی شه بدونیم . هوم ؟

چوپان 1394/03/22 ساعت 23:23

توت فرنگیا تو بارای آخر گرد میشن.ریز میشن
دیگه فقط به درد مربا شدن میخورن
دیگه بدرد خودنمایی روی سان ساین نمیخورن
فقط به درد مومیایی شدن با شکر میخورن
.
احساس میکنم توت فرنگی ای هستم که با شکر مومیایی شده
از داخل شیشه مربا برات کامنت میذارم
در حالیکه از دهانم حبابها با سرعت لاک پشتی از مایع لزج و غلیظ و سرخ بالا میرن
و بدبختی اینجاست من توی این شیشه تنها هستم
فقط آرزو میکنم نذارنم توی کابینت یا یخچال
قطعا دیوانه میشم
امیدوارم همینجا روی میز صبحانه رهام کنن
فکرکنم تنها کسی که دوسدارم من رو روی نون تست صبحانش بکشه و با خامه تزیینم کنه...
مادر اون پسربچه ی بوره که شازده کوچولوشو با "گوتن مرگن "از خاب بیدارکرده
و اون موتا صداش میزنه
به مادرش میگه موتا!
:)
دوسدارم اون تن مومیایی شدمو گاز بزنه و باعث باد شدن لپهای سفیدش بشم

این کامنت چه خوب بود چوپان ...
آآآه چه خوب بووود ... چه خوب هست ...

موتا ! موتا ... فاتا ...... اوم ...
تو بارای آخر ریز میشن ؟ من ریزاشو دوس دارم. ظاهرش برام خیلی مهم نیست فقط پوچ و تو خالی نباشه... فقط نرم و لهیده نباشه ... ظاهرش برام مهم نیست. مهم اینه که حالم رو خوب کنه طعمش...
میگم فک کنم باید بریم یه روز و از همون ریز هایی که به درد تزیین کیک ها و دسرهای خواهرک نمی خورن بخریم...
از اونا که دختر روسه اصلا دوست نداره ! اصلا ...

این قصه، چه نسخه‎ی شرقیش که براتون نوشتم و چه اینکه از فیلم آقای کیارستمی گفتم، اصلا شعار نیست... یه قضیه اخلاقی خیلی ظریف و عمیق توش نهفته ست....
+جالبیه قضیه اینه که دیدم برای شما هم، یه جورایی قضیه ناراحتی، با میوه‎ی "توت" برطرف شده و جهانتون یه دفعه عوض شده....
+ امیدوارم همیشه به موقع دستتون به توت های رسیده برسه

چقدر جالب ... خیلی حس خوبی بود . پس توت ها حال خوب کن ترین خوردنی های دنیان ...
خیلی لذت بخش بود خوندن دو کامنت قبل ...
+ این اولین بار نبوده البته ... انگار جادویی تو وجود رنگ ، عطر و طعم توت نهفته ست که تو کمتر میوه ای دیدم سه مورد رو کنار هم داشته باشن.
+ و هم چنین مجید عزیز

و اما کامنت دوم:
"عباس کیارستمی بزرگ، فیلمی ساخته به نامِ "طعمِ گیلاس"... این فیلم خیلی خیلی دیدنیه.. رگه هایی از عرفانِ شرق و عرفان اسلامی تو این فیلم هست، که خیلی قشنگ بیان شده... خلاصه: تو این فیلم، یه نفر برای یکی دیگه نقل میکنه که زمانی جوونی، مشکلات زندگیم خیلی خیلی زیاد بود و دیگه تحملم رو از دست داده بودم... یه روز تصمیم گرفتم قبل از طلوع آفتاب، یه طناب ببرم تو باغ و خودم رو از درختی آویزون کنم..خلاصه طرف میره بالای درخت و همینطور که داشته طناب رو محکم میکرده، متوجه میشه که توت های درخت رسیدن. یه دونه میکنه میخوره و خیلی خوشش میاد از شیرینیش... و بعدی دونه ی بعدی و بعدی و بعدی.. تا اینکه آفتاب طلوع میکنه. مرد از تصمیمش منصرف میشه و به جاش تصمیم میگیره کمی ازین توت های خوشمزه بچینه و برای همسرش ببره تا اولِ صبحی اونم کیف کنه"""

آیکون قورت دادن آب دهن ناشی از حصول حال خوب ...
آآآه غلیظ و لبخند غلیظ تررر
من چرا این فیلم رو ندیدم ؟! اصلا چرا یکی نیست که بیاد در خونه ی ما رو بزنه و بگه بیا فیلم های خوب ببینیم با هم؟
خیلی سکانس قشنگی بود :) گوینده هم که توانا باشه و مثل شما اهل کتاب... عالیه دیگه!

سلام...چقدر جالب. وقتی این دوتا قشیه رو بخونید، بعدش بیشتر توضیح میدم که جالبیه قضیه کجاست... اول یه حکایت منتسب به حضرت بودا رو بخونید:
""بودا در یک آیه مثالی مطرح کرده است :
مردی مسافر در مزرعه‏ای به یک ببر برخورد.
فرار کرد. ببر به دنبالش. به پرتگاهی رسید.

ریشۀ یک مو وحشی را گرفت و خود را از لبه پرتگاه آویخت تا سقوط نکند.
ببر بالای سرش ایستاد و بو می‏کشید. مرد آویزان بود.

به پائین نظاره کرد. ببری دیگر در اعماق دره ایستاده بود و سر به بالا داشت. منتظر او.
فقط ریشۀ مو او را در آن بالا حفظ می‏کرد.
دو موش ، یکی سیاه ، یکی سفید ، آرام آرام ساقه مو را می‏جویدند.

مسافر بوتۀ توت فرنگی خوشمزه‏ای در آن نزدیکی دید.
در حالی که یک دست بر مو داشت ، با دست دیگر توت فرنگی می‏چید.
چه خوشمزه بود !""

یه کامنت دیگه هم هست


چه کامنت های خوشمزه و توتی رنگی !

سپیده 1394/03/22 ساعت 22:55

از قدیم گفتن توت فرنگی زیاد بخوری بچت پوسر میشه
دختر روسه کیه

مادرم این زمانا باید منو حامله می بود . یعنی میگی توت گرون بود و کم تونست بخوره ؟
آخه می دونی ... ؟

دختر روسه خواهرمه که استایل نیمه روسی داره و چهره ی کاملا روس!

حسابی همه چیز بر وفق مرادتون بوده انگار
خیلی خوبه که آدم یه دوست داشته باشه که تا بهش گفت دلگیرم بگوید خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم

زندگی با طعم توت فرنگی ممکنه بد هم باشه مگه ؟

خیلی خوبه...خیلی.....
میدونی؟ اکثر دوستام اینطودن و خوب... ولی هیچ کدوم زمان هاشون مچ نیست با من...
این دختر ولی اکثرا آزاده وقتش برام ... چقدر هم سبک میشم از هربار دیدنش ...
چون تا بخوایم نق می زنیم و در عین حال می خندیم !

Amer 1394/03/22 ساعت 22:47 http://8m8a8.blogsky.com

توت های حموم کرده ی قرمز، بهم ثابت کردن که
از حال بد من تا حال خوبم فقط چند لحظه فاصله ست.
فقط چند لحظه...

چه توت های با فرهنگ و با ادب و خوشگل و خوشمزه ایییی...
من توت فرنگی خیلی دوس دارم

قبلا هم بهت گفته بودم!
من *زرد آلو* خیلی دوس دارم
مخصوصا از نوع حموم کرده اش

فقط چند لحظه ....

خیلی زیبا و مودب... بزرگ کرده ی عمه و شوهر عمه ی با فرهنگمن !

زردآلو تو خونه ی ما هم بسیار محبوبه :)

دلمان توت فرنگی خواست
تنها تنها می خوری؟

در کمال شرمندگی بله ! تنها یک ظرف پر از توت رو لمباندیم!

سلام
به به چه قدر خوشگل و خوشمزه ان
ایشالا همیشه همین قدر زود حالت خوب بشه

:)
ممنونم ! واقعا ایشالا ...

سپیده 1394/03/22 ساعت 21:28

توت فرنگی بچه رو خوشگل میکنههوس کردی اخه گفتم شاید خبریه
برعکس تو مگهان من عاشششششق صدای اذانم واقعا حالمو خوش میکنه
اسمشو چی میزاری حالا

اوممم :) میشه به خاله ش بره دخترکم ؟! دوس دارم شبیه دختر روسه باشه ، یه چیزاییش هم مثل من و باباش احتمالا ...؛-)
واقعا ؟! نمی دونم چرا هرگز نتونستم خیلی صدای موذن ها رو دوس داشته باشم و لحن خوندنشون غمم رو زیاد می کنه ... در صورتی که باید شاد شم که وقت نماز شده...
اسمشو ؟! اوم ... می دونم باباش اسم های عجیب امروزی رو دوست نداره. باید نظرش مهم باشه نه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد