مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه .

از کتاب حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه ... 



هیچ چیز و هیچ چیز و قسم می خورم هیچ چیز ، نه ؛ هیچ چیز مثل فهمیدن مرا در هم نمی کوبد . وقتی کسی ادراک نمی کند ، یا کم ادراک می کند ، من می توانم توانایی ام را هیولاوار بر او بگسترانم و از حیرت و بهت و شگفتی اش کیف کنم. 

اما او می فهمید . او به شدت و با سادگی اعجاز آوری همه چیز را می فهمید. 


× داستان مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت. 

× حقیقت اینجاست که من این روزها با آدم باهوش و باشعوری رو به رو شدم که توسطش درک میشم و این واقعا منو می ترسونه. همین


نظرات 10 + ارسال نظر

وای عاشق این کتابم!

واقعا ؟!
منم دوسش دارم با اینکه منتقد ها خیلی دوسش ندارن !: )
من دارم ... خیلی جمله هاش رو

زری 1394/03/20 ساعت 23:30

اوه پس قضیه لرزش دله...اینو واقعا حق داری بترسی اینروزا اعتماد کردن سخترین کار توی دنیاست...از طرفی عشقو دوست داشتنها هم یه مدل دیگه شده ...اون مدلی که منو و شما و همه ادمها دوست داریم تو قصه ها رفته لابه لای کتابا مخفی شده...البته هنوزم هست منتها خیلی محدود
مگی جان ترس گاهی وقتا مخصوصا ترس از لرزش دل میتونه به محکم تر شدن دل کمک کنه....

بحث اعتماد کردنم نیست راستش...
اینکه کسی فکرتو بخونه از بس باهوشه معذبم می کنه. دقیقا منظورم این بود ...
نه اینطور فکر نکن زری جان... عشق پاک زمینی که بتونه الگوی کتابم بشه هنوز هست...
اینو از کسی می شنوی که به عشق چندان اعتقادی نداشته هرگز ...فقط بدون وجود داره:)

سلام
چقدر خوبه اهل کتابی
عزیزم ممنونم بابت صلوات
و شرمنده نگرانت کردم

: )

به من که اهل کتاب نمیگن !!! اصلا و ابدا ... :) تا دوستانی مثل مجید خان و ... هستن.
خیلی خوشحالم کرد کامنتت خانوم. الهی شکر که سلامتی مهربون...
کاری بود که ازم بر می اومد

سپیده 1394/03/20 ساعت 00:24

هرکه درکش بیش دردش بیشتر

بله

مهرزاد 1394/03/20 ساعت 00:00

اسمش واسم جالب بوده واسم همین همیشه گوشه ی ذهنم بوده ک بخونمش

اصلا اسمش به نظرم یک شعره... یک شعر عاشقانه ی تمام !

زری 1394/03/19 ساعت 23:34 http://pll.blogsky.com/

گاهی وقتا با بعضی ادمها حرف میزنی و احساس میکنی چقدر وقتت تلف شده ...چقد بی خودی حرف زدی...این حکایت همون ادمهایی که نمیفهمند همون ادمهایی که برای بهتر فهمیدن تلاشی نکردن اینجا تو احساس خوبی نداری....
گاهی وقتا با کسی حرف میزنی حس میکنی حرفاش برات سنگینن حس میکنی دنیای اون یه جور دیگس...درک اون با تو فرق داره ...با خودت میگی خوب اون بهتر زندگی درک کرده و بیشتر میفهمه این جوری میشه که بازم حس خوبی نداری و نابود میشی از اینهمه نفهمی خودت...
یه وقتایی هم هست که یکی هست که درکت میکنه و دنیات براش اشناست...تو میفهمیش اونم میفهمتت
و این درک متقابل برات میشه مثل عسل
از درک شدن نترس دوست عزیز

باید از این دست فهمیده شدن ها ترسید... یه حس لرزش دل به آدم دست میده ...
اینکه بدونی می تونه بفهمه چی تو سرت می گذره... اینکه بخواد با هوشش در لحظه غافلگیرت کنه ...

+ البته که جای شکر داره که با انسان زبون نفهمی طرف نشدم زری جان :) درست میگی اینو

نمی دونم کجا، اما ازم پرسیده بودید به تله پاتی اعتقاد دارم:
بله. کاملا اعتقاد دارم و معمولا هم برام اتفاق میفته

: )
اونجا پرسیده بودم ! معلومه خودمم یادم نمیاد :-" ؟!
خب ... این داستان وجود داره چون در لحظه که من براتون نوشتم شمام برام می نوشتید و جالب بود.

سلام بر مگهان عزیز
نمیدونم جریان عشق بیش حین و شین و قاف چیه... اما، من تو زندگیم، زیاد برام پیش اومده که تا بالاتر از پیشانی هم تو اندوه فرو رفتم.
اصلا، اندوه چیزی نیست که بتونم یا بخوام ازش فرار کنم.... البته بگم که این اندوهی که من ازش حرف میزنم، فراتر از تعریف های "خوب" یا "بد" بودنه، چون سرشت زندگی به نظرم همینه.
کامنتم احتمالا ربطی به پست نداره؛ عذر می خوام

ربط داره :)
سلام !!!
خب می دونید ؟ من بی نهایت آدم شادی هستم ! در کنار این حجم شادی هم اندوه دارم تازه از نظر من فرقه بین اندوه ، غم و ناراحتی ... اندوه چیزی فراتر از غم و ناراحتیه و به نظرم گاها آگاهی زیاد آدم ها باعث اندوهشون میشه و این خیلی عادیه که کسی مثل شما که لحظه هاتون درگیر کتاب خوندن بوده ، اندوه داشته باشه !
البته که این نظر منه ...
خوشحالم می کنی با نوشتن مجید بزرگوار (هر بار می نویسم آقا و بعد یادم میاد که نباید بنویسم :دی و پاک می کنم!!!) :)) ترک عادت موجب مرض نشه صلوات

مهرزاد 1394/03/19 ساعت 22:36

ناطور دشت رو خوندم خوب بود...کتاب دیدن دختر صد درصد دلخواه در صبح زیبای آوریل رو خوندی؟؟خوبه؟

چرا یاد این افتادی دقیقا :)) ؟!

اینو بخر ! پیشنهادش می کنم ... من کامل نخوندم هنوز... اما مطمینم دوسش دارم .
به محض تموم شدن امتحانا می خونمش ...
در حال حاضر ان تا کتاب نیمه خونده دارم. آخریش رو دیشب شروع کردم و تا 70صفحه پیش رفتم به نظرم بد نمیاد برای خوندن !!! داشتمش ولی دلم نمیرفت بخونمش ! یک نوع شازده کوچولویی هست برای خودش... فقط توسط ترک ها نوشته شده !

مث اینکه کتاب جالبیه.مگی میشه چن تا کتاب بهم معرفی کنی‏(البته خ جدی و تلخ نباشن‏)‏

اوم ! منم خیلی اهل کتاب های جدی و سنگین نیستم . اقلا تو روزای پرفشار...
اگه داستان کوتاه دوس داری که این خوبه! من دوسش دارم برای عصرهای بیکاری... با اینکه اهل داستان های کوتاه نیستم ولی دوس داشتم اینو ...
ناطور دشت هم مال سالینجره و نگارش جالبی داره و سنگینم نیست اصلا :)
و مفید در برابر باد شمالی رو هم تاکید میکنم بخونی... حالا پست بعدی یه تیکه از اون رو هم میذارم احتمالا درباره ی رابطه ی مجازی یه خانم و آقاست که با یه تصادف شروع شده !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد