مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مگهان افقی !



دور و بر ساعت 7 بود که الی استرسی!* اس ام اس داد ترجمه چی شد بیا پاورپوینت و با هم درست کنیم !

رفتم حموم و اون تو استخاره باز کردم دیدم بهتره برم که کارا امشب هرجوووری هست تموم شه :))) هم استرس این بچه یه کم از بین میره کارا رو زودتر تموم کنیم . وگرنه که من خونسرددد شب تا صبح پاور پوینتمو درست می کردم و میرفتم واسه ارائه ! اومدم بیرون از حموم زنگ زدم و گفتم میام !

موهام همونطور خیس ، لباس ها رو زیر و رو کردم و خنک ترین تاپ ممکن رو تنم کردم :دی ... این ور میدویدم شالمو اتو می کردم ، اون ور تند تند مطالب و می زدم رو فلش ! از اون طرف می دویدم کتابامو چک می کردم !در عرض یه ربع حاضر شدم نمازمم خوندم و پریدم پایین ...

تو راه آهنگ سیروان رو پلی کردم و حسابی کیفم کوک شد ! دیگه رسیدم خونشون و بدون اتلاف وقت نشستیم پای کارامون و تا خود 12 مشغول بودیم !!! شام زدیم و گفتم حاضر شو یه جا باز پیدا می کنم پرینت کنیم فایلامونو ... ساعت 12 تازه تو خیابونا می چرخیدیم و بالاخره یه جا باز پیدا کردیم ! تو یه خیابون خیلی خلوت ... هرجایی غیر رشت بود احتمالاً من کلی می ترسیدم اون ساعت

دیگه پرینت گرفتیم و دیدیم خیلی زوده برگردیم خونه ما هم خسته ! پیشنهاد دادم بریم یه چیز بخوریم ... رفتیم آبمیوه فروشی که کلی شلوغ بود و منم گیر داده بودم فقط همونجا !!! شلوغی اینجور جاها رو دوس دارم که آخر هفته مردم سر حااال میان آب میوه می زنن ! آبمیوه رو سفارش دادیم و منتظر بودیم حاضر شه که سفارش نفر قبل ما حاضر شد و اومد سینی رو از پیشخون برداره 3 تا توت گلاسه برگشت رو من !!! :))))) بدون اغراق !یعنی دیدنی بودم اون لحظه ... کلا شدم صورتی و پسر طفلی هی معذرت می خواست! تا جایی که امکان داشت خودمو پاک کردم و همونجوووور منتظر شدیم تا سفارش ما حاضر شه ... کلی منتظر شدیم باز با همون اوضاع توتی :))! اصلاً هم خجالت نمی کشیدم کلی هم خوشحال بودم و هی می گفتم چه خوشبو شدممم من !!! :)))

دیگه ساعت شده بود یک و من و دوستم استرس گرفته بودیم زیاد... من همیشه ترجیح میدم شب خونه باشم یا با خونواده بیرون باشم و اصلاً حس خوبی ندارم شب دور از خانواده و تو خیابون... امشب رکورد زدم تا اون وقت شب تو خیابون بودم ...! ماشین رو خیلی دور پارک کرده بودیم که قدمم بزنیم ساعت 1 شب !!! رسیدیم به ماشین دیدم شیشه کامل پایین ، در ماشینم بازه :| عاشق خودتونید.

چقدر معجزه بود که کیفمم تو ماشین بود کسی دست بهش نزده بود ! تو اون شلوغی و همهمه احتمالاً فک کرده بودن صاحاب ماشین همون دور و براس ... دیگه دوست جان و رسوندم خونشون و نفله برگشتم خونه ، نشستم لازانیا خوردم که برام درست کرده بود مامانمو من نبودم:( دوباره بعد نیم ساعت چای ریختن که اونم برای نشکستن دلشون خوردم و الان ممکنه هر لحظه انفجار رخ بده :)))

× الی ، هم کلاسی دانشگاهمه و دختری ست بسیار استرسی و همه جوره قطب مخالف مگهان

× و من چقدررر خسته ام و خوشحال :)))



نظرات 5 + ارسال نظر
سپیده 1394/02/20 ساعت 23:46

عاشقی عاششششششششششششق
یا اینکه استاد داش جزوه میگفت ازم پرسید فلانی چرا نمینویسی گفتم استاد خودکارمو نمیدونم کجا گذاشتم ی نگاه عاقل اندر سفیه انداخ بهم گف تو دستته
منم عاشگممممم

:-))))
عالی بود !
عاشگگگ باشی همیشه دختررر

خوب رفتی گردش وسط این همه کار!!!

آره واقعاً خونسرد تر از من خودمم :)) !

چ بامزه ، الی استرسی :))
منم عین الی تقریبا استرسی ام . خیلی خوبه که انقدر خوب با اتفاقاتی مثل وازگونی آبمیوه ها کنار اومدی . آفرین . تو خوبی . خیلی خوووووووب .
کیان سلام می رسونه :" جوجو ؟ نه . جوجو نه ":))

هاها :))))
من یکی از دلایل سرحال بودنم اینه که کم استرس می گیرم و در مجموع آدم خوشحالیم ! کسی که استرس داره نمی تونه هرگززز اندازه من از زندگی لذت ببره بی خیاااال :)))
خیلییی خوب ؟ آخه چرا :دی ؟ دوستمم هی می گفت چقدررر تو باحااالی مگی !
می گم خب که چی ؟! عصبی شم هم خودم اذیت میشم هم این بچه بیچاره که گند زده بهم :دی :)))
جووووووووون جوجو نهههه :-*

امین 1394/02/18 ساعت 15:12

چه خوب واثعا توی یه همچین موقعیت هایی همه آدما قاطی میکنن و عصبانی میشن ولی اگه من بودم ناراحت نمیشدم و لبخندم میزدم
درست مثل تو ...چقدر تو خوبی مگ
حالا شاید با کیفت کار نداشتن و ماشین جانت رو می بردن , خدا رو شکر که هیچ کدوم از اینا نشد , منم خیلی شوت میزنم اصلا توی هیچ کاری حواسم جمع نیست
تو میگی چکار کنیم هووووم
ساعت 1 شب , چطور جرات کردی اون وقت شب بری بیرون , پس داداش جان اون موقع کجا تشریف داشتن تا جلوگیری به عمل بیارن و یه درس فراموش نشدنی بهتون بدن .
بد نیست ادم با یه نفر مخالف خودش دوست باشه ولی به شرطی که اون تفاوت ها و مخالفت ها رو به رخ هم نکشید و دعوا سر نگیره

بی خیااااال بابا فدای سرششش :)
خوب نیستم ولی واقعاً هم آدم دردسری نیستم تو اینجور شرایط صبورم بسیار ؛)
آرررررره خیلی وحشتناک می شد ماشینمو میزدن :(( اون وقت شب !!! باید صدقه کنار بذارم
اینجا خییییلی شب ها زنده ست و همه تو خیابونن خانواده ها و جوونا ... اونقدر شلوغه که حس می کنی 9 شبه !
اینجوریا

Amer 1394/02/18 ساعت 15:01

چه آبروریزی ای شد!!!
من اینجا من اونجا من همه جا
چقد سعی کردم که حداقل شده اینجا کامنت نذارم
بگذار عکس های مراحل مضغ و بلع و هضم و تحلیل آن لازانیای «خدابیامرز» را

وااا چرا آبرو ریزی :دی
این حرفا چیه برادر من ؟ راحت باش کامنتدونی شلوغش می چسبه :دی
انشالله عکسش رو می ذارم چشم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد