مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

هپی خانوماز دی !



از دیشب در تکاپو بودم واسه امروز ، از صبحش برنامه گذاشتیم با خواهرم راهی خیابونا شدیم به همراه برادر کوچولو!

رفتیم بانک که من حساب باز کنم پولای نداشتم رو!!! بذارم توش :)) بانک اولی دو تا آشنا دیدم که کلی مونده بود نوبتشون شه ... پریدم تو ماشین و گفتم بریم صبحونه بزنیم و بعد تر بریم بانک دیگه ! این بین رفتم رستورانی که قرار بود صبحونه بزنیم ، پرسیدم نوبت ما کی میشه ؟ گفت 10 مین زود اومدی و برو تو ماشین زنگ میزنم :دی آخر شماره ت 22 هست دیگه ؟ گفتم بلی و پریدم تو ماشین . خواهرم منو رسوند بانک دومی که به محض ورود نوبتم شد ، مراحل حساب باز کردن شدیدا طولانیه و واسه من بی صبر خسته کننده :))! خواهرم زنگ زد که از رستوران زنگ زدن نوبتمونه بهش گفتم برو تو من پیادا میام ... هیچی دیگه اینا با اصرار من رفتن و تا من برسم نیم ساعتی دیر شد صبحونه م سرد شده بود ولی وااای خیلی چسبید ! دیگه بعدش رفتیم واسه مامانم کادو خریدیم و برادرم یه عطر خیلی عالی خرید:| اصلاً دلم نخواست من ... اصلاً هااا ... پول نداشتم فقط دلم می خواست از یه نفر خوبی یه عطر خیلی خوب کادو بگیرم اون لحظه :دی

دیگه اومدیم خونه یه استراحت کردیم و دوباره رفتیم ولگردی و خرید گل واسه مامان و مامان بزرگ دوس داشتنیم! گل رو خریدیم و تا رسیدیم خونه داییم زنگ زد که من نشده کادو بگیرم چی کنم الان :( حالا ساعت شده 10 شب ما هم آماده ایم که بریم خونه ی مامانیم !!! هیچی دوباره حاضر شدیم رفتیم چرم مشهد و یک عدد کیف پول برای مامانی از طرف دایی بابکم خریدیم و وسط راه تو شلوغی ها نگه داشتیم بستنی خریدیم واسه مهمونی و دوباره ادامه راه!

انقدر همه چیز رو دور تند بود که من بیحال پر از انرژی شده بودم:دی

رسیدیم خونه و یه شام عالی زدیم !!! (سبزیجات پخته که جدیدا تو خونمون سرو میشه و با روغن زیتون فراوون می خورمش و رسماً مست می کنم!)

خوردیم و لباس عوض کردیم پریدیم خونه ی مامانی خانوم و تا جا داشت اونجا هم خوردیم! کادوی مامانی عزیزم که ساعت بود رو دادیم و برنامه چیدیم واسه فردا ناهار ببریمشون بیرون ... با عمه و مادربزرگ پدری هم هماهنگ کردم و موافق بودن! عمه جانم گفتن قبلش بریم موزه میراث روستایی و از اون نون مخلی خوشمزه هام بخوریم ؟! هم مامان بزرگا اونجا رو ببینن ؟! منم ساعت 3 شب بله رو دادم و خوابیدم :)) صبح 9 همه پاشدیم و خبر دادم که قرار شده ساعت 11 حرکت کنیم به سمت موزه...

دیگه موزه گردی هم که هیچی مثل همیشه عالی بود اون آهنگ های گیلکی ، صنایع دستی رشت و اون خونه های بی نظیر و بوی کاه گل و اون فضای بی نظیر واسه عکاسی ... وای ! یعنی اصلاً اجازه نداد یه لحظه دلم بگیره :)

و بعدشم که ناهار خوردیم دور هم با مادربزرگا ، عمه و دایی جان ...

و اینجوری بود که عید ما عید واقعی بود ... الهی شکر ! گرچه از هیییچ کی حتی مامان و بابام عیدی نگرفتم امسال !!!


× اینجا تو خونه ی ما اکثر اعیاد مذهبی عیدی لای قرآنی داده می شه و وای من عاشق این حس عیدی گرفتنم :دی 


نظرات 9 + ارسال نظر
لیلی 1394/01/22 ساعت 18:18

خوش به حال مامانی که همچین نوه های پروپاقرصی. اره.شما با عمه و دایی با هم میرین گردش؟چون ما تو مناسبت های این مشکل رو داریم که با کدوم فامیل بریم

امیدوارم راضی باشن مامانی خانوم ازمون !
آره لیلی جون این تنها راهی هست که دو طرف راضی هستن ... خدا رو شکر مامانیم خواهر زاده ی اون یکی مادربزرگمه !:دی
یعنی مامانیم دخترخاله ی بابامه ! واسه همینم روابط بدک نیست خیلی صمیمی نبودن با هم ولی بعد ازدواج مامان بابا دیگه روابط خوبه و با هم تو روزای خاص میریم بیرون!
تحویل سال و سیزده به در هم همیشه فامیلای دو طرف مهمون ما هستن

سپیده 1394/01/22 ساعت 11:47

بله ترکا میگن پیادا خخخ

بلییییی

pari 1394/01/22 ساعت 07:44

ای جان عزیزم
ایشالا همیشه ازین روزایی که یه لحظه هم وقت غمگین شدن نداشته باشی نصیبت بشه

ممنونم پری مهربوووون :-*

avishan 1394/01/22 ساعت 02:21 http://dittany.blogsky.com

نه تو رو خدا.بچه که زدن نداره :-D
والا درگیر عید بودم.کلا حس تایپ و وبلاگ نبود.24 ساعته پای فیسبوک و وایبر بودم.الانم جات خالی تو یکی از گروهای وایبری رفته بودم رو منبر داشتم سخنرانی میکردم که از همونجا یه راست خدمت رسیدم ;-)

بر عکس تو من خیلی کم به دنیای مجازی غیر وبلاگ وابستگی دارم :دی
در هر حااال خوشحالم از دوباره بودنت اینجا دختر خوووووب : )

غریبه 1394/01/22 ساعت 01:54

عیدی در چه حد می گیرید؟
عیدی که بشه چیزی باهاش خرید یا مثل ته کیسه

در یه حدی می گیریم دیگه :دی
نه میشه باهاش چیزی خرید ! معمولاً
امسال که هیچی نصیبم شد :)))

avishan 1394/01/22 ساعت 01:32 http://dittany.blogsky.com

سلام مگی.سال نوت مبارک و همچنین روز زن و از طرف من به مامانت تبریک بگو.
شرمنده این مدت نتونستم به وبلاگت سر بزنم .امیدوارم تک تک ثانیه های زندگیت خوشحال باشی .میبوسمت

سلام دختر خووووب
سال نوت مبارک ! کتک می خوای نه ؟! همین نیم ساعتیش داشتم فکر می کردم واقعاً چی شد که آویشن رفت و هیچ جا دیگه پیداش نشد :( ...
خوشحااااالم که برگشتی واقعاً ذوق زده شدم از دوباره بودنتتت

افروز 1394/01/21 ساعت 22:50

روزت مبارک عزیزم. چه خوب که خوش گذشته , همه ى مامانا هم ایشالا سلامت باشن و سایه شون روى سرمون.
راستى کامنت پست پایینى اومد؟ لینک داده بودم بهت

سلام عزیزم ... روز شمام مبارک مهربون :-*
بله خدا رو شکر امیدوارم به همه خوش گذشته باشه
بله بله اومد و وقت نشد تایید شه عزیز دلم :-* شرمنده

سلام عزیزم
روز مادر ب مادرت تبریک بگو

سلام بهامین جان
چشم روز شما و مامان و عروس و خواهرتونم مبارک باشه ؛)

سپیده 1394/01/21 ساعت 21:11

همه پستت یه طرف ....اون پیاداااا میامت یه طرف

پیادا داستان داره ها :دی
هیچ ربطی هم به گویش گیلکی نداره :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد