روی تختم دراز کشیدم ، با پیرهنی که سوغاتی گرفتم ، پتوی بادمجونی خیلی دوس داشتنیم رو روم کشیدم ، در حالیکه صدای نذری پزون خانم ها از خونه ی همسایه میاد ، فکر می کنم ... به دیروز ... به همه ی جدال با خودم سر رفتن و نرفتن ... کاری رو کردن یا نکردن ... که 2شب پیش ، فروردین لعنتی دوباره گولم زد ...
یک روز خیلی خوب رو برام رقم زد و دیروز قشنگ ترین 3وم زندگیم بود . یک فروردین دوباره ... یک حس نو ... و ... یه عالم لبخند : )
---
و از ناهار تا شام انزلی ... خونه ی دوس داشتنی ترین فامیل هام که هیچ تناسب اعتقادی / رفتاری با ما ندارن ... اما واقعاً لطفشون بهمون زیاده و همین باعث شده هیچ تفاوتی به چشم نیاد . اونقدر شام های خونه ی عمه شهربانو بی نظیره که باورتون نمیشه ... انقدر اون خونه دوست داشتنی و پر هست از انرژی مثبتش ... انرژی مثبتی که تا یک هفته بعد از مهمونی خونشون تو وجودم می مونه . خونه ی عمو سهراب که هر سال دلم می لرزه از نبودن سال بعدش ... همیشه دلم می لرزه که نباشه کی می تونه منو یاد بابابزرگ نداشته م بندازه ؟ عمو سهرابی که من رو سیاه کولی دوس داشتنیش می بینه ! و میگه خوشمزه ترین عضو خونواده هستم : )
و دلم از حالا برای سال دیگه عید پر می کشه که مهمونی های خونشون دوباره بهم انرژی و زندگی بده ...و آخر از همه عیدی ها ، که در کنار عیدی های لای قرآنی ، پیرهن گل گلی تو خونه ای! صندل ساحلی ، جاکلیدی ، لباس خواب ، رو تختی هم هدیه گرفتم ... هر سال موقع برگشت از انزلی به خونه هر کدوممون کلی کادوهای رنگی دستمونه : ) انقدر دوس دارم این کادوهای انزلیچیانه رو ...این فامیل های ساده رو...
ای کاش وحید و محمد ... امسال از شر اعتیاد لعنتی خلاص شن : ( ای سال سال دیگه خوب خوب باشه حالشون ... ای کاش یه پیشرفت عجیب داشته باشیم تو علم پزشکی و حمیدرضای عزیزم ، از اون صندلی لعنتی که همیشه ازش متنفره جدا شه ، ای کاش هنوز همه چیز مثل بچگی هامون خوب بود و همه کنار هم سالم بودیم . ای کاش راستین هنوز زنده بود ...
سلام
این پست خیلی ای کاش داشت...ای کاش که اینقدر ای کاش نداشت.
شاد باشی مگهان عزیز
سلام
خیلی خیلی ای کاش ... متاسفانه : (
ام چنین طاها جان