مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

سردمه ... : (



امروز از وقتی چشممو باز کردم دلشوره داشتم . فک کردم دلیلش اینه که وسط مکالمه و چت با دوست خوبم خوابم برده : ( ... ولی دلیل دیگه ای داشت . ساعت 11 بود که تماس گرفتم با کسی که قرار بود کاری برام انجام بده ... صدای غم دارش رو که شنیدم تا ته ماجرا رو خوندم ...

از همون لحظه همش بغض داشتم و هی قورتش دادم هی لبخند زدم . به دوستم زنگ زدم و برنامه گذاشتم آخر هفته بیاد خونمون ... به پری اس ام اس دادم که امروز برنامه اوکی هست و بریم واسه ثبت نام . به سپیده مشهدی جواب دادم و ایمیلش اصلاً عجیب حالمو خوب کرد چند لحظه دو نقطه دی بودم واقعاً . به چوپان جواب دادم و گفتم که پایه ام برای برنامه ای که گذاشته و همش هم خودم رو در قالب مگهان خیلی خوشحال !!! مگهان دو نقطه دی جا زده بودم. در حالیکه هیچ اثری از لبخند حتی تو وجودم نبود ... اس ام اس دادم به بابایی ، گفتم می خوام خط تازه بخرم . ازش مشورت گرفتم .

بعد از ظهر شد ، حاضر شدم و یه ریمل کشیدم به مژه ها و یه رژ به لبم که خوشحال تر جلوه بدم خودم رو ! به تاکسی تلفنی زنگ زدم و کفشم رو که خاکی بود تمیز کردم . سوار تاکسی شدم ، به مردم نگاه کردم ... آهنگ گوش دادم ... به پری اس ام اس دادم و خبر دادم که دیر می رسم  ، که بهم اس ام اس داد تو یه ماشین سفید منتظرمه جلوی آموزشگاه...

ترافیک بود ، بالاخره رسیدم . پری رو دیدم ، پری واقعی ! حالا دیگه مجازی نبود بعد از 3 سال ... بغلم کرد . انگار دیگه از بغضم خبری نبود. بی حال بودم ، با دیدنش خوشحال شدم . ثبت نام کردیم ، معلم آلمانی رو نشونش دادم . از آموزشگاه در اومدیم ، من مدام سعی می کردم حواسم پیش پری باشه و فقط خوب باشم . تو مسیر نشونش دادم که خونمون اینجا بوده ، که بهم گفت خونه ی اونا هم همون جاست! فهمیدم قبلاً خونمون درست رو به روی خونشون بوده. فهمیدم دوست صمیمی من ، دوست صمیمی پری بوده . شوک شدم ... یک بار دیگه با تمام وجود شوک شدم ، از مایده حرف زدیم . دوست مشترک ، از خاطرات مشترک حرف زدیم ...

دلم تنگ شد ، تنگ همون روزا ... همون سال های دور ...

یه روزی ، ما تو فاصله ی چند متر از هم زندگی می کردیم و حالا این همه دور از هم ... اونقدر نزدیک بودیم و دوست نبودیم. حالا انقده دور شدیم و دوست ... عجیب بود ... خیلی عجیب . خیلی دوس داشتنی ...

حرف زدیم ، حرف زدیم ، رفتیم شیرینی فروشی ، برای تولد یکی از عزیزانش کیک خریدیم . خوب بود ... خیلی خوب بود . امروزم آروم بود ، مثل خود پری ... انگار آرامش داده باشه بهم ... آروم بودم و درست لحظه ی رفتنش ... بغضم گرفت ، ازش خواستم پیاده م کنه تو مسیر خداحافظی کردیم ، سپردمش به خدا و آرزو کردم واقعاً خوشحال باشه ...

قدم زدم ، با خودم حرف زدم ، به خودم گفتم مگهان ، مگه قول نداده بودی احساست رو کنار بذاری ؟ مگه قرار نبود صبور باشی ؟ مگه به خودت قول نداده بودی آینده ای بسازی برای خودت که گذشته ت پیشش زانو بزنه ؟!

که گذشته ت هیچ باشه در مقابلش ؟ رفتم تو کوچه های تاریک ... بعد از مدت ها تنها قدم زدم ، هوا خوب بود ، آهنگ گوش دادم ، یهو رسیدم به یه سخنرانی ... که چندی پیش دانلودش کرده بودم . بغضم ترکید ، می دونستم کسی نمی بینتم ، با تمام وجود اشک ریختم ، به خودم گفتم مگی لعنتی ، به خودت قول بده عاقل باشی . قول بده بی خیال بگذرونی این روزا رو ... قول بده خوشبخت شی . دلم می خواست خدا رو بغل کنم . بهش گفتم من واقعاً کم آوردم ... من اصلاً اونی که می خوام نیستم ، من هر روزم ازت دور تر میشم خدا ... بهش گفتم کلافه ام از دردی که به هیچ کس نمی تونم بگم . تو که میدونی امروز چی شد ؟

اشکام خشک شد ، سر از خیابونی در آوردم که توش خاطره دارم ، انگار هیچ خاطره ای تو ذهنم نبود . قدم گذاشتم تو اون خیابون و خاطراتم رو توش جا گذاشتم . 2 ساعت و نیم پیاده روی ، چند قطره اشک ، یه دوستی ناب ، آرامش ... اس ام اس های مهربونانه ی مامان ، همه ی همه ی امروز من بود .

روزایی که بدم ... روزایی که خیلی خیلی بدم ، خدا عجیب تلاش می کنه برای ملس کردن اون روزم ...

× پری ، ممنونم برای بودنت دخترک ... حقیقی بودی از همون اول گرچه نشناخته بودمت ... : ) ای کاش از همون روزا با هم دوست می شدیم و ای کاش ... :-*

× ترجیح میدم چیزی از تصمیمم نگم ، چیزی نپرسید ، فقط می تونم بگم مسیر سختی رو در پیش دارم . برام خیلی دعا کنید ..

× فایل سخنرانی رو برای دانلود میذارم به زودی انشالله . به این امید که نا امیدیتون رو به امید بدل کنه... برای من که کارساز بود .


نظرات 11 + ارسال نظر

عاللللللللی بود!

:))))

امیدوارم بتونی مقاومت کنی و محکم و استوار مثل کوه در برابر تصمیمات باشی.
موفق باشی عزیزم
برات آرامش وصف نشدنی آروزمندم

ممنونم از آرزوی خوبت دوست عزیزم : )
گاهی فک می کنم من واقعاً از دعای دوستامه که خوب و سرزنده ام ! : )

مگی جونم
این مشکل با حال دغدغه منم هست.منم راضی نیستم، کی کاملا راضیه از وضعیت حالش؟ اگر راضی بشی که دیگه تلاش نمی کنی ولی منم همیشه میگم الان من می تونست بهتر از این بشه مثل همونی که تو رویاهام بود همیشه ولی عزیزم اگر به 70 تا 80 درصد چیزی هم که میخواستی برسی خودش خیلیه..بعدم مگه دیرشده مگی؟مگه چند سالته؟ هنوز خیلی وقت داری که به هرچی بخوای برسی، این حال تو طبیعیه اما نذار نا امیدت کنه عزیزم... من دیر میرسم عزیزم مطمئنم تو پستای بعدی خوب شدی
+ چن تا حال استفاده شدکه صنعت ایهام دارد! و باید بفهمی هرکدوم کدوم حاله

سلاااام فیشششش :-*
حالتتتت چطوره دخترممم ؟
دغدغه رو ول کننن ...
اینو بچسب که الان دارم حال ها رو می نویسم زیرش خط می کشم می نویسم این حال یعنی زمان حال ! اون یکی حال یعنی احوال :)) این یکی احوال هست یا زمان حال :)))؟! والاااا معادله چند مجهولی ساخیدی اصلاً هاااا

عزیزم این کشمکش ها تو وجود همه ی آدمها هست امیدوارم که این روزا رو با خوشحالی پشت سر بذاری و سربلند باشی دختر خوب

متاسفانه گویا برای همه هست . برای من خیلی بیشتر ...
من نیز امیدوارم : ) : *

سودا 1393/12/17 ساعت 11:41 http://Sevda8514.blogfa.com

سلام دوستای گلم
ان شالله ختم 14000 صلوات در روز اول فروردین 94 به نیت برآورده شدن حاجاتمون خواهیم داشت.
تو وبلاگم منتظر حضور گرمتون هستم.[بوسه][گل]

سلام ...
چشم ... فقط روز اول که همش مهمونیه : (
میام وبلاگتون ولی : )

سیمای 1393/12/17 ساعت 10:51

مگی فقط میگم که خدا همراهت باشه و بس
من نمیدونم چیکار میخوای بکنی و چه تصمیمی داری فقط اینو خودم تجربه کردم که اگه خدا باهات باشه خودش خوب و بد رو برات جدامیکنه و همه خوبهارو بهت میده اینو مطمئننممممم

چی بگم سیمای جان ...
فقط بگم اصلاً نقشی تو ماجراهایی که اتفاق افتاده و میفته ندارم .
در حال حاضر مشکلی با گذشته و آینده ندارم . حالم ... حالی که می خوام نیست .
عجیب اتفاقات باعث میشه حالم از بد به وحشتناک بد بدل شه .
امروز از دیروزم بهتر بود .... ممنون سیمای... ایشالا خدا به منم کمک می کنه

FISH 1393/12/17 ساعت 09:23

اگه گفتی این فیش کیه مگی؟؟؟
خب از اونجایی که آیپی نشون میده میدونی که منم!
آخه وقتایی که میخوام اسمموبنویسم و کیبورد انگلیسیه به جای بهسا مینویسه فیش!
خلاصه بهت بگم یه وقتایی شاید با این اسم برات کامنت بذارم
مگی جونم اینکه بهم ریختی به هر دلیلی اشکال نداره همیشه که قرار نیست سرحال باشی اول از همه خودت باش. خوشحالم برای دومین قرار وبلاگیت عزیزم. دنیا کوچیکه عزیزم می بینی؟ یهودیدی ماهم همدیگه رو دیدیم و فامیل در اومدیم
ولی فقط ازت می خوام بیشتر تلاش کنی که خودتو از پیله گذشته و آدماش بکشی بیرون تو میتونی اون آینده رو بسازی و همین حالام درحال ساختنشی دختر بهاری(به نظرم تو نه فیروزه ای هستی و نه تک رنگ!تو بهاری هستی رنگارنگ و سرزنده)

نمی دونم چرا ولی به محض خوندن جمله ی اولت فک کردم باید بهسا باشی !!!
عزیزکم :-*
دنیا برای من عجیب کوچیکه ... اگه بخوام همه اتفاقات وبلاگی و غیر وبلاگیم رو جمع کنم و جایی ثبت کنم مطمئنم باورتون نمیشه بر حسب تصادف چه ها برام اتفاق افتاده :|
چشم تلاش می کنم دیگه اصلاً ربطی به گذشته نداره واقعاً مشکلم با حال هست ... اونی که می خوام نیست . اصلاً نیست بهسا ...
ممنووووووونم عزیزم :-* ...

pari 1393/12/17 ساعت 00:51

اونقد شوکه بودم امروز وقتی رسیدم خونه تندی رفتم لب پنجره و به پنجره خونه قدیمی تون نگاه کردم،انگار اولین بار بود که با دقت هر چه تمام تر به این خونه نگاه میکردم،،،این خونه ،خونه مگهان ایناس واقعا! همون دوستی که سه سال میشناختمش و فک میکردم خیلی دوره ازم...با اشتیاق هرچه تمام تر این اتفاق رو واسه مامان و خواهرم تعریف کردم....ذهنم بطور غیراراددی در حال شخم زدن خاطرات بچگی ایه! که شاید خاطره ای باشه که مگهان تووش باشه...
مگی عزیزم ، دختر مهربون ،اینقد خودتو اذیت نکن! سخت نگیر به خودت دختر

وای پری ...
پری !
واقعاً دلم می خواد بیام و یه بار دیگه از همون تراس نگاه کنم کوچتون رو ... اون همسایتون رو حتی ... که با مایده خیال پردازی می کردیم تو باغچه مواد چال می کنه ! گه آخرش نفهمیدیم توهم بوده یا حقیقت ؟!
وای پری ... خیلی جالبه ... من اصلاً باورم نمیشه که انقدررر نزدیک بودیم به هم ... خدایا :)
قربونت برم دختر چشم خوشرنگ ؛ ) مهربووون :-*
من خوبم ... فقط کاری رو باید عملی می کردم که کردم ... یه کم نیاز داشتم فکر کنم به چیزی که امروز شنیدم و هیچ دستی هم خودم توش نداشتم ...
الان خوبم ولی ... ممنووووووونم برای امروز ... خوشحالم برات که آلمانی رو شروع می کنی:-*
هورااا

مگیه خوبم ،خودت رو دوست داشته باش ،مطمئنن خانم میم هم دلایل خودش رو داره که گاهی جاش رو به مگهان نمیده ،هردو قسمتی از تو هستن عزیزم ،که دوستت دارن و دوستشون داری،امیدوارم که هم مگی هم میم جان هر دو از دورنت لبخند بزنن و حالشون خوب بشه و آروم باشن و شاد و سلامت :)

فاطیما ...
قطعاً همینه و میم دلایل خودش رو داشته . مگهان خیلی غیر منتظره ست کارهاش ... همش کارهای عجیب غریب می کنه!!! همش دلش شیطنت می خواد و خانوم میم مدام در حال سرکوب کردن شیطنت های مگهانه ! میم یک دختر شرقی ایرانه ! و مگهان یک دختر ایرلندی :|
با هم کنار نمیان اصلاً لعنتی ها

مگی فقط فقط واست ارزوی ارامش میکنم.

برام آرزوی خوشبختی کن ... آرزو کن تصمیم های درست بگیرم : ) ممنونم خواننده تازه روشن شده ی عزیز :)

دوست دارم اون فایل رو دانلود کنم ،منتظرش میمونم ...

شاید شنیده باشی ... درباره ی بزرگی خدا میگه ... حتماً می ذارم عزیزکم ... :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد