مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حال من



حالم بدجوری خوب می شه ! وقتی برادرم قربونم میره ! برام آب میاره ... اون نصفه شبی

اصلا هیچ خوشی ای بیشتر از داشتن یه داداش کوچولو هست ؟!




باید بگم : من اگه تو زندگی اشتباه کردم...  هیچ وقت خدا ازم انتقام نگرفت ... اینو با دیدن خونواده ی عزیزم ! میگم... خدایا سلامت دارشون : )








حال من



امروز ، با استفاده از بند پ !!! تونستم دو واحدی که کلاسش پر شده بود رو بگیرم !



حال من


هم چنان همه ی درس ها برام غریبه ن . به سختی تونستم اسم دروس!!! رو یاد بگیرم !

یک دل خوشی وصف نا شدنی ای دارم! اونم اینه که استاد های گرام همه سایت های بین المللی معرفی می کنن و انتظار دارن ما بتونیم متون اختصاصی رشته ی خودمون رو درک/ یا ترجمه کنیم !

خوب اینجاس که من یه برگ برنده دارم و ۲ تا از استادهامونم لکچر انگلیسی می خوان ازمون که اونم به حس ذوق مرگیم افزوده !



باید بگم : دیروز که زیر اون درخت رو صندلی های پارک!!! دانشگاه نشسته بودیم و تو اون هوای ملس پاییزی چای می نوشیدیم ... حس کردم مهر دانشگاه کم کم به دلم نشسته !



حال من


این روزها حالم بهتر شده ، دانشگاه کمک زیادی به بهتر شدنم کرده ... خوشحالم که به اجبار ثبت نامم کردند و روز اول با گریه به دانشگاه رفتم ...

امروز لبخندم عمیق تر از روزهای دانشجو نبودنمه ... همین لبخند مرا بس



باید بگم : رشته ی ارشدم نا مرتبط با رشته کارشناسی م هست و باید خیلی تلاش کنم تا به هم کلاسی های دیگرم برسم ...


و باید بگم : من عاشقانه پاییز رو دوست دارم ... مهر ، با من مهربان تر باش ...لطفا

برگی از گذشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آغاز


دلیلی برای نوشتنم نیست ، جز فراموش نکردن لحظه ها ...


می نویسم تا روزهای تلخ زندگی گذشته م رو ورق بزنم و لبخندم به روزهای امروزم عمیق تر باشه ... من لبخند تلخ رو کنار گذشته ها جا می ذارم ...

می نوسیم ...



می نویسم ... نه برای خوانده شدن ...می نویسم تا فراموش نکنم لحظه ها را .....