مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

پرتقال خونی

داشتم کتاب پرتقال خونی، رسیده از یک دوست نازنین رو می خوندم که رسیدم به جایی که یکی از شخصیت های داستان داشت کتاب می خوند. ازش پرسید چه کتابی می خونی؟

جواب داد : "پرنده ی خارزار"


+ من اسم مگی، مگان، مگهان رو از این کتاب برداشتم، من عاشق پرتقالم... و همه ی اینا آیا نشونه نیست؟ آه ای خدای من...