مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

شمالی ها بی حیان، لرها گرگن، من از کردها می ترسم! و امثالهم

لازم دیدم یه چیزایی رو براتون بگم، احساس می کنم خیلی در زمینه هایی عقب ماندگی داریم، هممون! خودم هم مستثنی نیستم از این امر

--- 

اول اینکه تا یه شمالی! رو میبینید که بی حیاست، دروغ میگه و یا هرچی، تعمیمش ندید به کل شمالی ها... از سر تا ته شمال ایران که بخوای بری 20ساعت باید طی کنی و شمال که میگید منطقه ی وسیعی رو در بر می گیره که پره از روستاها و شهرهای مختلف با فرهنگ های مختلف...

اینجوری باشه میشه صفات قزوینی ها رو به ما بیشتر نسبت داد حتی تا گلستانی ها و مازنی ها، چون بهشون نزدیک تریم:|... بگذریم. خلاصه اینکه میگین شمالیها مثل این می مونه که به تمام استان های مرکز بگیم مرکزی ها و تهرانی و اراکی و قمی و ... تو این دسته قرار بدیم. از این به بعد دقت کنید که بگید رشتی،ساروی،آملی،گرگانی و چه و چه... مهمه که شما درست صحبت کنید و همشون رو شمالی خطاب نکنید، این از این. بگذریم که من همه ی مردم ساکن شمال رو با تمام تفاوت ها دوست دارم. ولی دوست دارم وقتی درباره م صحبت میشه اسم شهرم رو بشنوم.

---

من از افراد کمی با شعور-تاکید می کنم رو اون مقدار اندک شعور- انتظار دارم متوجه باشن خیلی زشته که به صراحت بگن رشتی ها اینجورین، یا نه بدتر از اون تعمیم بدن و بگن شمالی ها!! فلانطورن... ابلهانه ست میدونید؟ !

و من واقعا متاسف میشم برای خودمون وقتی حس می کنم همون مقدار اندک شعور هم در وجودمون نیست. به همون مقدار اندک تاکید می کنم... 

--- 

برای مثال من به شخصه از یکی از قومهای ایران خیلی بد دیدم توی زندگیم، باید بگم همشون بدن؟ آیا من دوستای لر محترمی ندارم که از همشهری های خودم برام دوست داشتنی ترن حتی؟ و اگه ندارم شاید از بدشانسیمه، پس حق ندارم بگم لرها همشون بدن، حتی اگر واقعا خیری ازشون ندیده باشم. 

اینکه بگیم ترکها با گیلک ها خیلی تفاوت دارن اصلا بد نیست، اما من حق ندارم هیچ گونه توهینی به ترکها، لرها و ... کنم.

--- 

در آخر تاکید می کنم شعور چیز خوبیه و ما باید کمی از تعصبات و شور حسینی که در این زمینه ها داریم دست برداریم و بی خیال تفاوت ها و بزرگنماییشون بشیم، از خودم شروع می کنم، شمام از خودتون شروع کنید. سپاسگزارم با لبخند:)


+ تو کامنت های وبلاگ دوستان به جمله هایی بر می خورم اخیرا که نگرانم می کنه، ما چقدر بد دل و نامهربونیم با هموطن هامون:)


+ اگر از رشتی های خود بزرگ بین و پرمدعا بدتون میاد، اگر با ترکها خصومت دارید، اگر همسر لری داشتید که شما رو مورد حمله قرار داره!!! خاطرات رو تعمیم به همه ی مردم اون منطقه ندید، همدیگرو دوست تر داشته باشیم. خواهشا...:)


+ یه دوست عزیزی دارم که مدیونشم، همیشه یه ویژگی مثبت از مردم هر منطقه ای رو داره تو ذهنش و اگر با کسی از اون منطقه آشنا شه اون ویژگی مثبتشون رو با بزرگنمایی مورد تحسین قرار میده، امید که روزی هممون مثل ایشون رفتار کنیم با هم :)

نظرات 116 + ارسال نظر

شکر خدا خوبم:-*
یه گیرو گور تحصیلی پیش اومده برام،درگیر حل وفصل اونم:-D
پارک که عالی شده،برگ ریزونشو دوست دارم،مخصوصا اون درخت قرمزا که اسمشونو نمیدونم خیلی نایسن،روح و جلا میدن حتی
به یه موفقیتی رسیده بلاگ اسکای که شکر خدا،نام و وبلاگ سیو میشه:-Dاز همینجا،بلاگ اسکای مچکریم

امیدوارم مشکلاتت حل شه خیلی زود...
روزای اولی که با چوپان دوست شده بودم اون دغدغه درس و دانشگاه داشت:| :دی

وااای اون درختا عالین عااالی

خوب و بد همه جا هست...
فقط در بعضی وقت ها این تفاوت فرهنگ ها باعث ناسازگاری میشه...

قطعا همینطوره، شکی در تفاوت فرهنگ ها ناسازگاریشون نیست:)

راستی ،اعتراف میکنم خیلی خیلی خوشحالم که منو یادت بود،خیلی حس خوبی بود

ای جانکم:) ایمیلتم حتی یادم بود، دقیق
ولی شک داشتم، الان که ایمیلتو دیدم متوجه شدم درست یادم بوده:) ♡

سلام مگی جانم.من هرروز میام اینجا.امیدوارم با دل بزرگی که داری منو ببخشی بابت سکوتم..مرسی که تون پست حرف دلمو زدی،متاسفانه منم کامنت های وبلاگی که میگید رو دیدم.کاش آدم ها باهم مهربانتر بودن...مگی جانم،کتابخونه،داخل مسجد فاطمیه است،داخل که میرید سمت راست پله میخوره میره بالا یک کتابخونه فسقل و ساکت هست.روزهای زوج واسه خانوم هاست.موفق و سلامت باشی دختر مهربون

فدای تو بشم عزیزم، چقدر به وجد اومدم از خوندن کامنتت منم خیلی وقتا خیلی جاها ساکتم عزیز دلم،همین که برام نوشتی خوشحال شدم واقعا
من فکر کردم تو کوچه ی مسجده دختر.... ممنون از توضیح دقیقت...کی طلسم میشکنه و میشه برم اونجا؟ آیا بازم میری:)؟

+ راستی توهینای خیلی بدتری تو وبلاگ خودم به رشتی ها می کنن، خیلی بد:)

پس شمام هوس سیب زمینی کرده بودی

خعلی؛)

مریم 1394/09/06 ساعت 23:22 http://marmaraneh.blog sky.com

دخترک مهربون و رشتی، چقدر نوشته هات را دوست دارم، ولی به جای بدیهای دیگران حرص نخور.

مرمر نازنینم، من واقعا خودت رو خیلی خیلی دوست دارم :) چشم سعی می کنم بانو جانم

سپیده 1394/09/06 ساعت 23:08

ج ندادی بیخیال

جواب دادم که سپیده جان:)
نگاه کن!
صبر اله بالام جان

لِیدی :) 1394/09/06 ساعت 22:29 http://ladynotes.blog.ir/

برای من که مهم نیست چی میگن خودمو عشق ست

مهمه که خودمونم مثل دیگران بد نگیم از هموطنامون... وگرنه منم سالهاست اهمیت نمیدم به حرف دیگران؛) که خب این از خودخواهیم بود.

دلارام 1394/09/06 ساعت 22:28

قوربان آدم چیز فهم

چیز فهم خود شمایی عزیزم

آفرین!
اما متاسفانه شعور ما وقتی کم شد که نفهمیدیم همه این القاب و این جدایی افکنی ها از سوی دشمناست و فقط میخوان خودمون رو تخریب کنیم و اینجور چیزها!
کلا عزت نفس هم از بین رفته!
آگاهی هم کم شده و خیلی ها دهن بین شدن متاسفانه!
اما نباید امید رو از دست داد! شاید روزی رسد که شعور فروشی شود اونوقته که همه میخرنش چون کلاس دارهه!

اصلا مهم نیست که دشمن ها کمین کردن و واقعا کار اوناست یا نه....دشمن در خود ماست. ما تو وجودمون هرکدوم یه دشمنی داریم در وجودمون که باید اون رو اول از همه سرکوب کنیم.
از ته دل آرزو می کنم اقلا یک نفر با خوندن این متن تصمیم بگیره دور شه از نژادپرستی

متاسفانه این مدعیان خیلی نژاد پرستن.
و متاسفانه اینجا ایران است.

و متاسفانه
ایشالا ما روزی یاد میگیریم با هم مهربون تر باشیم:)

آناهیتا 1394/09/06 ساعت 22:07

ببخشید که اینو می گم, اما اگر گاهی اوقات ما آدما قبل از اینکه دهنمون رو باز کنیم و اون چیزی که تو فکرمونه رو به زبون بیاریم یکم فک کنیم به اینکه مگه خودمون چی هستیم... بعد رو دیگران عیب بذاریم دنیا گلستون می شد.

مثلا من وقتی می خوام بگم واااای فلان قومیت فلان طوره, یه نگاهی به خودم و عیبام بندازم. کارای خودم. رفتارای خودم.
و ببینم این بدتره یا اون..

واقعا همینه آنای نازنینم...
من لذت می برم که دوستای روشنی دارم. خدایا شکرت

سپیده 1394/09/06 ساعت 21:55

من نمیگم حسم میگه
مگی از نظر من تو واقعا خوشبختی و و ازین که باهات درد دل میکنم اروم میشم ...زندگیم اصن باب میلم نیس نمیدونم این روزای مزخرف کی میخاد تموم شه کی قراره مثه بقیه احساس خوشبختی کنم بخدا من چیز زیادی نمیخام .. یه بغضی تو گلوم هس عین یه تیکه استخون گیرکرده جا باز کرده داره چرکی میشه دارم خفه میشم تقی به توقی میخوره شرو میکنم به گریه
واقعاااا نمیخام حسرت گذشته حسرت پارسال این موقع ها رو بخورم ولی چرا خدا کمکم نمیکنه

سپیده ی عزیزم:)
واقعا من خوشبختم؟ بله که هستم! واقعا زندگی من بی دغدغه ست؟ نه این روزا من ااز یادآوری گذشتم هربار شوکه میشم که چطور بلاها رو پشت سر گذاشتم. عزیزکم...همه ی ما چیزهایی داریم که دلمون رو بهشون خوش کنیم.به آینده ی خوبت فکر کن به رشته ی تحصیلیت که خیلی هم دوست داشتنیه :) خب؟

سپیده 1394/09/06 ساعت 21:41

مگهان دیشب دلم برای کسی شدیدا تنگ شد کسی که خط قرمزم محسوب میشه من ادم بدون اون بودن نیستم ... ولی چ کنم که به بخدا قول دادم مگی من خیلی بدبختم

به خودت نگو بدبخت دختر...
تو خیلی خوشبختی که الان می تونی اینا رو برای من بنویسی عزیزم...
خط قرمزها باید باشن و خوشحالم که تو هم خط قرمز داری و بهشون عمل می کنی
بهت افتخار می کنم :)

سپیده 1394/09/06 ساعت 21:27

ای ساقول سنه ...خیلی بدیم واقعا راس میگی

سنی سویوروم سپیده جانم :) :*

:-)

پاییزانه خوبی؟
پاییزونه من امروز پارک شهر بودم خیلی خوش گذشت. این روزها چه کار می کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد