دقایقی پیش رسیدم خونه، خیلی شارژ بودم، خیلی...
استاد اخموی عزیزم چند بار تکرار کرد دقیقااا دقیقا همون مسیری رو که می خواستم داری طی می کنی، فقط کمی پرانرژی تر از توقعاتم...
وقتی رسیدم ناهارمو خوردم، بله درسته ناهارمو و بعدش اومدم تو اتاقم که چرتی بزنم، با اینکه از بی وقت چرت زدن متنفرم...
داشتم به کارهایی که باید انجام بدیم فکر می کردم که یهو نشستم، یاد حرفهای امروز استادم افتادم.
کمتر بخواب، بیشتر بخون و بیشتر تلاش کن... کتاب دفتر به دست میریم کارگاه که وقت استراحتمون مطالعه کنیم و وقت کار هم که کار دیگه:)
ملتمس دعام عزیزان و فردا یه روز خفن پرکار خواهم داشت در دانشگاه انشالله، سر اینم خیلی محتاجم به دعا