پسر یه اخلاق بامزه داره، وقتی من یه چیزی دارم و به سلیقهش نزدیکه میگه حیف شد، ایکاش من اینو برات خریده بودم! مثلا من یه کیف دارم که مدلش بامزه و البته عجیبه... امروز بهم گفت ایکاش من این کیف رو برات خریده بودم مگی خیلی دوسش دارم!
+ بهش گفتم خب من یه کیف بامزهی دیگه سراغ دارم دوس داری اونو برام بخری؟ بیدرنگ گفت بله خیلی دوست دارم:)) :دی
+ من فهمیدم همه چیزو باید به پسر مستقیم بگم، درخواست کنم، واضح حرف بزنم، نه فقط در مورد خواستههام... در مورد همهی مسائل زندگی اون نیاز داره واضح باهاش صحبت بشه نه مثل کاری که من میکنم... خلاصه که فرمون رابطه رو دارم دستم میگیرم:دی
+ نمیدونم این رابطه به کجا ختم میشه ولی من تا اید مدیونشم که اینقدر یادم داد و بزرگم کرد.
یکی از چیزایی که تو این رابطه متوجهش شدم اینه که مدام در ارتباط بودن با هم اصلا خوب نیست، اگر مدام با هم چت کنید یا تلفنی هر اتفاقی که میفته رو به سمع و بصرش برسونید نتیجهش میشه اینکه وقتی کنار هم نشستید دیگه حرفی ندارید!
+ پسر تو هیچوقت اینجا رو نمیخونی، اما کاش بدونی من کنارت چقدر بزرگ شدم... چقدر رشد کردم و چقدر خودمو بهتر شناختم
اولین باری که اسمم رو با میم آخر صدا کرد، بهش گفتم چه قشنگ صدام کردی و گفت اون حرف م آخر اسمت، میم صمیمیت بود. حالا درسته من دوس ندارم خودشو مالک من بدونه ولی اون میم آخر اسمم دیگه میم مالکیته دیگه الله وکیلی!
دهه
دیروز متوجه شدم پسر وقتی ناهار خوب با خانوادهش میخوره، وقتی با هم میرن مثلا شب دوری میزنن و کافهای میرن به من نمیگه
نمیدونم چه برخوردی باعث شده فکر کنه باید ازم مخفی کنه خوشیهاشو:/ ولی مطمئنم خودم باعثش شدم.
+ از طرفی اگر جایی بره و بهش خوش بگذره حتما حتما سعی میکنه همون روزا منم ببره و خیالش راحت شه
۱۵ بهمن ۹۸
من اومدم سالن دوست دوران راهنماییم و موهامو سپردم دستش که برای اولین بار، روش رنگ بذاره، رنگ؟ مش؟ کی باورش میشه که من اصلا تفاوت اینا رو نمیدونم و تازه برام مهمم نیست که یاد بگیرم!
امیدوارم قشنگ شه، از قضای روزگار تو همکلاسیامون چند تا آرایشگر داریم ولی ایشون کار موهاشون از همه خفنتره و خلاصه دلیل انتخابم این بوده...
توضیحات تکمیلی در مورد پست قبل:
من دیروز ظهر هدیهی تولد گرفتم اما اونی که سفارش داده بود رو نه، دلیل ناراحتیم فقط و فقط از این بود که چرا توی کارهاش تاخیر داره... چرا یادش نبوده که زودتر سفارش بده، من اگه جاش بودم اونقدر صادقانه تعریف نمیکردم که کادوت نرسیده و مجبور شدم یه کادوی عجلهای دیگه بخرم(کادوی دومش از نظر مادی با ارزشتراز اولی بود که هنوز نرسیده)
نمیدونم چرا یادم رفت پای پست بنویسم که کادوی تولدمو ازش گرفتم و اتفاقا خیلی خیلی هم کادوشو دوست داشتم...
امروز تولدم بود، مرسی اگه یادتون بود و باور کنین خیلی خیلی هیجانانگیز بود تبریکاتون ^_^
——
امسال سعی داشتم از تولدم و کلا امروز انتظار خاصی نداشته باشم که احیانا تو ذوقم نخوره، ولی با همهی این انتظار نداشتنا هم پسر تونست گند بزنه به حالم...
چطوری؟ با خبر اینکه کادوت فردا میرسه
دلیل ناراحتیم؟ دیر رسیدن کادو؟ نه واقعا نه... فقط دلیلم بیتوجهیش بود، فقط اینکه میدونم میتونسته از ۳ماه قبل هدیهمو سفارش بده و نداده... درست مثل کادوی دیگهای که بعد از مناسبتش بهم داد و دیگه برام هیچ ارزشی نداشت...
+ نوشتم که تا ابد یادم بمونه بیفکریشو
اون بلد نیست برای ولنتاین واسم هدیههای مناسب روز ولنتاین بخره، حتی میتونم با اطمینان بگم اصلا نمیدونه ولنتاین کی هست. ولی بلده وقتی گشنمه بیخبر برام سیبزمینی سرخ خورده از رستوران محبوبم سفارش بده و بفرسته دم خونه...
+ پسر معمولی من نمیدونی چقدر کارات برام دلنشینه