+ خیلی خیلی دوست دارم
- چی؟
+ ای وای! ببخشید ایهام داشت.
- نه، فکر نکرده بودم منظورت منم... پرسیدم چی؟
+ هر دوش
- پرسیدم چی؟
+ اینکه دکور اتاق رو تغییر دادی
مکالمهی دلسردکنندهی یک روز بارانی
برنامه برای روز تولد؟
زیاد داشتم، اما حالا فقط به دیدار احتمالی و با رعایت فاصله و هزار و یک اما و اگر فکر میکنم.
+ تولدی که گذشت و دلم راضی به دیدار حتی دو دقیقهای نشد تا الان
+ من اونی بودم که میگفتم تولد فقط باید تو روز خودش باشه، اما حالا میگم مگه ۲۴ فروردین چشه؟
صداها، صداها توی گوشم میپیچن...
محمد ۲۹ ساله، اون کتاب لعنتی، مرگ، قبر کندنهای شبونه
من ۲۹ ساله و تکرار اون لحظهها...
+ کاش بودی هنوز، کاش
+ یادته؟ یادته محمد ۲۹ ساله؟ یادته کتابی که برام خوندی رو؟ نمیشد از عشق بخونی؟ نمیشد از آرامش یه شهر کوچیک بخونی؟
- وقتی اوضاع بهتر شه برنامهت چیه؟
+ دیدن تو
چه روزای سختی رو میگذرونیم، من پر از حس ناکامی و تلخیام...
+ نمیدونم چرا تو این روزای بیکاری خاطرات گذشته اینقدر برام پررنگ شدن... سعی میکنم بیشتر از یه حدی بهشون اجازهی جولان ندم
+ خدایا صبر تحمل این روزا رو به همهمون بده
+ ......
باید یه کاری برای خودم و روح خستهم میکردم، به خودمون حال دادم و ۲ تا لیوان قشنگ سفارش دادم.
+ خدا وکیلی خیلی سعی کردم از واژهی ماگ استفاده نکنم، راستی راستی انگار لیوان از واژههای زبان بیگانهست و ماگ زبان مادری...
+ امیدوارم از نزدیکم خوشگل باشن و از اون مهمتر تو هم با دیدنشون خوشحال شی
دلیلش نمیدونم چی بود، ولی دلم نمیخواست جز وبلاگم جایی باشم، دلم نمیخواست وبلاگم پیج داشته باشه یا نمیدونم چی... اما حالا میذارمش اینجا، پیج بستهست و من احتمالا فقط عکس کتابامو توش میذارم ولی خب قابلیت چت داره و منم میتونم فالوتون کنم و اینش خوبه
اینجام اونقدری خلوت هست که بتونم آدرس بذارم...
let.s.be.honest
آدرس اینستگرام منه
حسودیم میشه به جمهوری اسلامی که با تمام بدیهاش هنوز این همه عاشق داره...
+ شاید شما بگین اینا که به نسبت مخالفاشون تعدادی نیستن، ولی به نظر من کم نیست این همه آدم که تو راهپیماییها شرکت میکنن، که تو رایگیریها شرکت میکنن...