-
لازمه ...
1393/08/29 22:49
یه وقتایی لازمه به هیچی فکر نکنی ... فقط بری جلو ... به عقب نگاه نکنی ... به جلو هم ... یه وقتایی لازمه فقط تو لحظه شاد باشی بخندی ... خودتو بندازی تو بغل خدا ببینی تقدیرت رو چطور رقم می زنه ... یه وقتایی لازمه از صبح تا شب با یه دوست خوب باشی ... حرفاشو گوش کنی ... بگی مامانت چای بذاره... دوستت و به یه چیز کیک مشتی...
-
مگی ورزشکار !
1393/08/27 23:01
دقیقاً چطور شد که من به اون اکتیوی !!! به یوگا علاقه مند شدم ! یه حرکتی امروز مربی بهم داد و گفت وااای این عالیه ! عالی ! تو چقدر خوشگل شدی تو این حرکت:))))) دوستم می خواست ازم عکس بگیره که دیگه گفتم ضایع س بی خیال شو :-)))))! به نسبت دو تا دوست دیگه م خیلی بدنم ورزشی تره و مربیم همش می پرسه تو مطمئنی هیچ وقت ورزشکار...
-
تولدش مبارک !
1393/08/25 22:21
20 آبان همش درگیر بودم که امروز تولد کی بود؟! سابقه نداره عموماً تولد افراد نزدیکم رو یادم بره ... تو تقویمم نوشتم تولدش مبارک !!! خیلی فکر کردم یادم نیومد ولی ... دیشب نصف شبی که بر می گشتم خونه یهو !!!(دیشب کلاس آلمانیم ساعت 11 شب تموم شد !!!) پشت چراغ قرمز بودم که یادم اومد 20 آبان چه روزی بوده ... 20 آبان تولد...
-
برای تو که بخندی ... : )
1393/08/24 15:49
شما یادتون نمیاد ... ما تو مدرسه از اینا می خوندیم زنگ قرآن ! یادش بخیر کلی ... اللهم صل و سلم و زد و بارک علی رسول الله و آله اطهار ! یه وقتایی لازمه بدون دلیل ... 2 ساعت با یه دوستی صحبت کنی بدون هدف و صرفا برای خوب بودن ! از ساعت 10 تا 12 حرف زدیم ... خندیدیم ... به دوران کودکی !رفیق دنبال این صلوات ریتمیک بود که...
-
ماجرای نذر ذکر و اینا
1393/08/23 22:16
امروز تا حرکت کردیم گوشیمو در آوردم از کیفم ! آماده شدم که تو راه ذکرمو بگم . یه ذکر نسبتاً بلنده که 1300 بار باید می گفتم امروز ... خواهرم بین من و داداشم نشسته بود ! یهو گفت هی ! مگ ! تو چه نذری کردی ؟! این مسخره بازی چیه!؟ هربار آدم نگات می کنه گوشیت دستته و در حال ذکر گفتنی :-)))تو ماشین ور دلم نشستی هی ذکر می گی...
-
سعی دارم خوب که نه عالی باااشم:دی
1393/08/23 15:53
اینجا رستوران رضایی ... ناهار لمباندیم ! همگی کباب ! من میرزا قاسمی :دی به قول خواهر هر کی به لیاقتش :))))) من لیاقت گوشت خوردن ندارم آقا حرفیه :)) ؟الانم در حال سوار شدن تو ماشینیم ، که بریم انزلی ... : )یادم باشه اومدم خونه درباره اون نذر ذکرم و بحثم با خواهر تو ماشین بگم:دی
-
یه چیز گرون که بهم حس خوب بده !!!
1393/08/22 14:28
کاشف به عمل اومده که پول مذکور از کجا به حساب قدیمی ریخته شده ! هاها ... الانم در جستجو هستم که یه بخش از اون پول کوچولو رو هدیه بدم به یه آدمی که واقعاً نیاز داره ... دلم می خواست وقتش رو داشتم و می رفتم تو روستاها ببینم واقعاً کی هست که نیاز داره به کمک ... حیف که واسم سخته ... : (با بقیه ش هم یه چیزی بخرم که دلم...
-
آلمانی
1393/08/21 16:03
استرس دارم ... واسه اولین بار تو عمرم تصمیم دارم تو کلاس عمومی آلمانی حضور پیدا کنم :دی ! امروز ساعت 5 کلاس دارم تاااا 8.5 شب :دی اگه خوشم بیاد که به صورت عمومی کلاسم و ادامه میدم ! منتظرم ببینم کیا هم کلاسیم هستن ... اصلا به چه قصدی آلمانی می خونن و اینا ... امروز ناهار مهمون داشتم ! مهمونمو بردم ناپولی! نون سیر...
-
هوم هوم ! سویت هوم !
1393/08/19 20:22
-
صبح بخیر دوشنبه !
1393/08/19 07:37
-
برای امید دادن به خودم ...
1393/08/18 15:40
مگر می شود زندگی ات را به هم ریخته آفریده باشد ؟ او خدای دانه های انار است ...
-
متاسفم برای بعضیا !
1393/08/18 15:33
-
کمک!!!
1393/08/18 10:20
دوستان بلاگ اسکایی کمک لطفاً ! من تو قسمت تنظیماتم اون موردی رو تیک زدم که نوشته برای موتورهای جستجو قابل دسترسی نباشد !!! ولی با وارد کردن اسمم تمام پست هام میاد بالا !!! :-((( کسی هست که بتونه بهم کمکی کنه ؟ و اینکه آیا پشتیبانی بلاگ اسکای اصلا پاسخ گو هست یا خیر ؟ اگر نیست چطور باید این مشکل رو حل کنم ؟
-
یک صبح نوتلایی
1393/08/17 07:24
دیروز ناهار نخوردم ! شامم چند قاشق سوپ خوردم . عجیب نیست که در عرض یک ماه یک و نیم کیلو وزنم کم شده ! هوم ؟ امروز بابت این خوب بودن حس و حالم به خودم جایزه دادم ! جایزه خوردن کلی نوتلا با نون سنگک داغ ! گاهی قانون شکنی کلی می چسبه !!! چون بنده غذای اصلی صبحانه و ناهارم گردو هست ! روزهایی که گردو نباشه کلا پکرم ! اما...
-
کارهایی کردم تا حالم خوب شه
1393/08/16 23:34
امروز ... به اندازه ی دو هفته نماز قضای صبح خوندم ... سوره ی واقعه خوندم ... دعا خوندم ... تسبیح زدم ... ذکری که ربط به نذرم داره رو گفتم ... نمازم رو طولانی و آروم خوندم ... سر سجاده نشستم ... با خدا حرف زدم ... گریه کردم ... لرزیدم ... ناخون خوردم !!! فکر کردم به گناهام ... و دوباره با صدای بلند شروع کردم به گریه...
-
انتظار لعنتی
1393/08/15 19:50
انتظار خر است . من دلم می خواست امروز یه چیزی بخرم ... خیلی هم دلم می خواست بخرمش . ولی صبر کردم ... به یک اتفاق خوب ، جهت افتادن نیازمندیم !
-
فکرهای جور وا جور
1393/08/15 03:06
میگم من الان باید تو فکر سفر 15 روزه م به یه جایی بودم . یه جایی که ممکن بود دانشجوش بشم ... از کجا به کجا می رسه آدم ... خیلی یهویی... بابا ... بابای عزیزم ... ازت تشکر کنم که موافق رفتنم از ایران نبودی ؟ یا ازت شاکی باشم ؟ فاطمه اول آذر میره اونجا : ( منم باید می رفتم که نرفتم ... پشیمون شدم . حس کردم بابام راضی...
-
دوست یعنی فاطمه ! همسایه یعنی فاطمه
1393/08/14 17:52
اینقدر خوبه ! وقتی شاین * کارگر خونمون:دی ! خونه رو تمیز می کنه ... خونه برق می زنه... تو دوش گرفته نشستی نمازتم خوندی ...آهنگ گوش می کنی و احساس بی نظیری داری از این تمیزی ... مامانت برات چای بریزه با باقلوای تبریزی بخوری ... اینقدر خوووبه که دوستت زنگ بزنه که دلم برات تنگ شده ! میای ببینمت ؟و تو بخندی و بپرسی کجا ؟...
-
رفتم و بار سفر بستم ... با تو هستم هر کجا هستم...
1393/08/14 12:37
اونجایی که علیرضا قربانی می خونه ... اگر مراد ما برآید چه شود شب فراق ما سر آید چه شود ... به خدا کس ز حال من حبر نشد ... که به جز غم نصیبم از سفر نشد ... نروی یک نفس ز پیش چشم من ... که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد ... من شدیدا احساس مستی می کنم ... یه جور عجیبی با این تیکه ی آهنگ کیف می کنم... یه جور خیلی عجیبی...
-
یک رحمت بی وقفه
1393/08/14 10:28
از دیشب بی وقفه بارون میباره و بارون شدیدم هست ... گویا خدا دلش خواسته رحمتش یهویی و بی وقفه به دست ما برسه ... دلم یک رحمت این شکلی برای زندگی خودم می خواد ! دلم می خواد هی خوشبختی رو سرم بریزه و منم نتونم جلوش رو بگیرم ! امروز مامان و برادرم خونه هستن به لطف رحمت خدا ، مدارس تعطیل شدند
-
بیا شب بیداریمان را به فال نیک بگیریم
1393/08/14 05:40
از شب بیداری امشب همین نماز صبح اول وقت مرا بس ... همین لبخندی که بعد از خواندن نماز به لب هایم نشست ... همه ی اشک هایی که ریختم را فراموش کردم ... انگار من اصلا امشب از خواندن دوباره ی حزف هایت ناراحت نشدم!
-
صبح با دایی شب با دایی
1393/08/13 01:08
صبح دایی اومد با هم نرمش یوگا انجام دادیم ... خیلی خوب بود ! شب اومد صدام کرد گفت زود حاضر شو بریم قدم بزنیم پارک شهر ! به خواهر گفتم بیا که گفت حال ندارم و خودم زود یه تیپ مشکی زدم و راهی پارک شدیم ! درست 50 دقیقه پیاده روی تند داشتیم... حالم که خوب بود ! خوب ترم شد حال روحیم ! حالا انرژی دارم تا صبحم دعا بخونم !...
-
لحظه به لحظه ی شب تاسوعا
1393/08/12 21:36
خیلی بی خودی ! حالم خوبه ... تقریباً نصف تمیزی اتاق و جمع کردن کمد تموم شده ... گرچه اتاقم اصلا اونی که می خوام نمیشه ... تمیزیش به دلم نمی شینه ... همش یه کشویی می مونه که توش کتاب نامرتب باشه... یا لباس هام توش خوب چیده نشده باشن ! شاید دلیلش اینه که زیادی خودمو با خواهرم مقایسه می کنم! زیادی مرتبه این بشر ! زیادی...
-
سه سال گذشت ؟!
1393/08/11 12:38
تاریخ لعنتی ! سه سال و هفت روز از بدترین روز عمرم می گذره ... به قمری البته ...
-
[ بدون عنوان ]
1393/08/10 12:28
پنج شنبه شام مهمون بابا بودیم ! با دست پختش شرمندمون کرد اصلا ! پنیر برشته درست کرد و کلی منت کرد تو هم باید بخوری ! از اوشون اصرار و از من انکار ! بالاخره راضی شدم ! واااای محشر بود ! من نیمرو و املت دوست ندارم ! ولی پنیر برشته عااالی بود ! بهش اعتراف کردم که خیلی دوس داشتم و فک میکنم جدا بابام آشپز خوبیه ! گرچه شغل...
-
صبح جمعه م !
1393/08/09 08:34
صبح جمعه م بخیر باشه ایشالا : | سر صبح با صدای پای سوسک پاشدم و دیدم یه سوسک هم هیکل خودم وسط لباس های بیرون ریخته شده از کشوهام داره جولان میده ! احساس بیچارگی دارم با این همه لباس سوسکی + اتاق سوسکی ... سوسک کش آوردم هرچی اسپری کردم نمی مرد لعنتی ! دیگه نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم که الحمدلله ایشون راضی شدن...
-
انتظار : (
1393/08/08 21:47
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی ...
-
سهــم من
1393/08/08 16:43
یک عالم سکوت ، اشک همراه با حس خوب ِ آرامش ... یعنی این آهنگ ، این صدا و این شعر ... سهـم من تیتراژ دیشب رادیو هفت
-
[ بدون عنوان ]
1393/08/08 14:01
یادم رفت بگم از حالت سکون در آوردم زندگی رو ! امروز می رم دوباره ثبت نام می کنم واسه کلاس آلمانی ... چه معنی داره هزار تا کار نصفه و نیمه داشته باشی ؟! باید تک تک خط بزنم نیمه کاره هامو اولیش همین کلاس آلمانیه ! دومیشم واسه امروز اینه که یه کار ترجمه ای که دستم هست رو انجام بدم و تحویل بدم بره پی کارش ! کار بعدی هم...
-
خوشی های کوچولو
1393/08/08 13:37
یکی از خوشی های کوچولوی من خرید کردنه ! حالا چه بهتر تر اگه خرید لباس زیر باشه ! جوراب باشه و اینا ... امروز از 7 بیدار شدم ! با صدای بابا و داداش کوچولو ! پا شدم که دیدم حرف پول می زنن ! بابام اومد تو اتاقم گفت واست پول گذاشتم !!! جلوی آینه ی میز آرایشت که دو برابر شه ! بعدشم رفت سر کار صبح روز تعطیلمون زود شروع شد ....