مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

یک قرص ماه مثل صورتت حتی...

می خواهم بدانم یعنی میان تمام این قرصهای موجود در قوطی داروها، یک قرص حتی یک قرص برای رفع دلتنگی نیست؟ 

یا از میان این همه هیچ قرص ماهی نیست که مرا یاد صورت ماهگونه ت بیندازد؟ 



تصویر گنگ خود، بی خویش...

و به دوست داشتنت فکر می کردم، آشپزی می کردم...

بهتر بگویمت...

به دوست داشتنت مشغول بودم و به آشپزی در آشپزخانه ی کوچک خانه مان... و تو مشغول روزمرگیها و شاید مشغول دوست داشتنم در اتاق تاریک کوچکت... 


+ دستپخت که نه، عشقپخت مگهان - اردور زیتون با رویه پنیر - پیش از ورود به فر

نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی

دلم بونه گیر شده ، بغلش کردم امشب ... کی رو ؟ مگی کوچیکه رو ... طفلی هق هق داشت ، ماهی نارنجیشو می خواست . براش خوندم ... اشکاش ریخت و دوباره پرشور تر براش خوندم . اونقدر اشک ریخت تا حوض ماهی پر شد ... ماهی بیا ، اشکای من حوض تو رو پر کرده ، براش خوندم ... براش پرشور و پرشورتر خوندم .

"

شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه

هر چی که بود

هر کی که بود 

مگی کوچیکه

محو تماشاش شده بود

واله و شیداش شده بود 

همچی که دست برد که به اون

رنگ روون 

نور جوون 

نقره نشون 

دس بزنه

برق زد و بارون زد و آب سیا شد... " 


+ باز مثه هر شب رو سر مگی کوچیکه

دسمال آسمون پر از گلابی 

نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی ... 

نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی  .......

+ مگی کوچیکه نقره ی نابش رو می خواد ، ماهی خوابش رو می خواد...

+ من ماهی می خوام. 


ساعت به وقت عاشقی ...

بابالنگ درازم میگه ، فقط باید زمانش برسه ...

این چند خط تقدیم به بابالنگ درازم که احتمالا اینجا را نمی خواند.

از متن کتاب دلتنگی های ساعت 7:35:24


"به هر حال من که خیلی به تو مدیونم . واقعیت اومدن تو باعث شد که زمان بگذره وگرنه من هنوز تو واقعیت رفتن فلانی و گم شدن کوچه ی چهل و دوم سردرگم بودم . حالا وقتشه که من واقعیت خودمو رقم بزنم . باید برگردم پیش اونایی که دوسشون دارم . من می رم ؛ اما نه به خاطر اینکه رفتنو دوست دارم ؛ به خاطر اینکه برگشتنو دوست دارم ... " 


منظور از آنچه که باید ترک کنی جان است .

این سونات از شکسپیر رو پیش تر خونده بودم ، شنیده بودم ، اما اینجوری که امروز بهش نگاه کردم، نگاه نکرده بودم هرگز !

+ که عاشق ترش باشی ، آن را که کنی ترکش.

+ و عشق ژرفای خود نمی شناسد ، مگر به لحظه ی فرقت. 

+ بی شک فاصله ، بی رحم ترین ابزار عاشق کردن ما آدم هاست.

This thou perceiv'st, which makes thy love more strong,
To love that well, which thou must leave ere long.

–William Shakespeare

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد.


چند وقتیه فهمیدم در اوج اوج احساس واژه ی جانکم روی زبونم جاری میشه . 


+ جانکم...  

+ تو بیگانه نیی و نه میهمانی تو ، پاره ی جگری ، دلبندی ، فرزندی ... 

+ عشق ژرفای خود نمی شناسد ، مگر به لحظه ی فرقت !