مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دیالوگ !


+ آرزو می کنم که الان بیدار بودی ! حدود ساعت 3شب

- ای کاش آرزوی دیگه ای می کردی وقتی قرار بود اجابت شه . 


× خب آرزوی محالی به نظر می اومد چون شبا زود می خوابه. و دارم فکر می کنم چه آرزوی دیگه ای واقعا میشد بکنم ؟! پس آرزوهای من کو ... ؟



روزی که هزار بار عاشق شدم !


من امروز ، هزار بار عاشق شدم ... 

نه عاشق یک نفر بلکه عاشق خیلی نفر ! 


× امروز قدم به قدم تو خیابون پسرهای دو سه ساله ی شلوارک پوش خیلی خوش تیپ ازم دلبری می کردن ... و من تو این فکر بودم که چطور تمام عمر دختر بچه ها رو با اختلاف برنده ی قلبم می کردم ؟! 

× دوست دارم عدد 7 رو ، به همین دلیل امروزم اینجا رو آپ کردم .

شکر نعمت نعمتت افزون کند


پایین تختم ، چند تا کتاب چیدم و هر شب با دقت تمام لا به لاشون می گردم و چیزهایی رو که دوست تر دارم علامت گذاری می کنم ، بعد از چند دور بالا پایین کردنشون دراز می کشم رو تخت و با نور کم دیوارکوبم ، شروع می کنم به خوندن براش... 

گاهی چیزی رو می خونم و پشیمون میشم ... گشتن رو از سر می گیرم تا اونی که می خوام پیدا شه و موفق میشم.

وقتی می شنوه میگه مگی ، صدات صدااات ... و هر بار شرمنده ترم می کنه . 

میگه این صدا حیفه و استفاده نکردن ازش به نوعی کفران نعمت ... و هربار جواب می شنوه که صدای من فقط برای عزیزترین هام قشنگه ! 

و میگم همین که یک نفر اندازه ی یه دنیا (به قول خودش!) صدام رو دوست داره ، برام اندازه ی یه دنیا ارزش داره...  



+ گاهی دلم می خواد زندگی رو یه جایی متوقف کنم و اقلاً از لحظه هاش چند تا عکس یادگاری بگیرم . ای کاش حافظه م یاری کنه و یادم نره خوشی های کوچیکم رو ! 


+ این شب ها ، هوای زندگی رو می بلعم و با صدایی که فقط برای خودم می خونه به خواب میرم ... 


+ امشب هوای لاهیجان و بام سبز کرده بود دلم و حیف که ممکن نیست اونجا باشم ،این روزها روحم عجیب ولگرد شده!


+ و کجاست آنکه تنهایی و درد خود ترک گوید و داغ حسرتی بر دل نبرد ؟



دوووس دارم زندگی رووو !

صبح بیدار میشی ... سرحال تنها صبحونه ت رو با آرامش می خوری ... 

لباست رو تو کمترین زمان تنت می کنی و می زنی بیرون ... 

آهنگ های منتخبت رو گوش میدی و وسطش هی با لحن سیروان می خونی ...دوووس دارممم زندگی رووو ! 

اتفاق های دیشبت رو مرور می کنی ... غرق لذت میشی : ) 

خیابون خلوت تر از همیشه ست و این یعنی اکثر کلاس ها تعطیل شدن و بوی تابستون به مشام میرسه ! 

خیلی نزدیک به دانشگاه جای پارک پیدا می کنی در کمال خوشبختی و زود به کلاس می رسی... کلاسی که خالیه و منتظر بچه ها و استاد میشی تا جلسه ی رفع اشکال برگزار شه ! 

صدات تو کلاس می پیچه ... با لبخند و حال خوش میری و کنار پنجره می ایستی .... به حیاط دانشگاه که تقریبا خالی از حیاته نگاه می کنی ، بدنتو حسابی می کشی ... 

و با لبخند تمام و چشمای پرانرژی میگی خدایااا من عاااشقتممم ! 

× اصلا اینکه یه حس خوبی از دیشب تا امروز همراهمه ... دلیلی جز روزه ی حال خوب کن و شنیدن داستان وقت خواب نداره... 

× من خیلی خوشبختم ، خیییلی خوشبختم ! 

× من برای تو خوندم !

کیمیاگر


باید خیلی خوشبخت باشی که لم بدی و به صدای گوش نوازش گوش کنی که برات کتاب می خونه ... 


+ اتفاق های عجیب پشت سر هم این روزها ... 

+ به قول معروف " ما به خرداد پر از حادثه* عادت داریم!" 

* حادثه برای من لزوماً بار منفی نداره ...


FaSt


روزه سریع ترین حال خوب کنِ دنیاست . 


قال مگهان ! 


+ Fast ترین حال خوب کن دنیا برای مگهان ، چیزی ست به نام Fast !

ناتـور دشت !

"اگر از من می شنوید ، هیچ وقت چیزی به کسی نگویید . اگر بگویید، یواش یواش دلتان برای همه تنگ می شود. "


امروز که برای میم از معجزه ی حروف ، واژه ها و جمله ها و در واقع حرف زدن می گفتم ، فکر نمی کردم آخر کتابی که می خونم اینجوری و با جمله ی بالا بخواد تموم شه ! 

و من سخت دل تنگم ... 


+ فقط یه h جای یک f قرار گرفت و باعث اون همه ماجرا شد ... به همین قشنگی 

+ ناطور ، بدطور به دلم نشست . لطفاً ، بخونیدش ... حتی اگه یک بار تو 18سالگی خوندینش !


عصرِ آرومِ دوشنبه :)


دیروز بود ، همین دیروز ... که من سر صبحی دلم کتاب جدید خواسته بود ... نه اینکه فکر کنید کتاب هام همه خونده شده ن ، نه خیر ! تا بخواین نخونده توی کتابخونه م دارم ... 

ولی دیروز بود که آرزو کردم از کسی کتاب هدیه بگیرم و گرفتم ! اون هم 3 تااا ... حسی بود برای خودش که اصلاً در واژه نگنجد ... 

دو مورد از این کتاب ها رو می خواستم بخرم خودم ، ولی نشده بود . 

دیروز بود ، که چوپان عزیزم قرار گذاشت همراه هم بریم کتاب فروشی جنگل و لا به لای درخت های ورق شده نفس بکشیم و زندگی کنیم و کمی خرج ... 

تصمیم برگشت و بدون وقفه رفتیم جایی که باید می رفتیم ! جایی که بتونیم چای بنوشیم و من از صبح چای نزده بودم به امید عصر ... 

فامیل دور ، همون که دل خوشی از من و خونواده م نداشت و شاید حس می کرد کمی مغرورم و اینها... دیروز همراهمون بود و من چقدر خوشحال شدم از این اتفاق ... از دوست رشتیم ممنون تر شدم که باعث آشناییم با چوپان کوچک شد و از چوپان خیلی ممنون تر که باعث شد ، یک حس بد در وجودم از بین بره و من بالاخره هم بازی دوره ی بچگی هام رو دیدم ! خارج از محیط فامیلی و در کنار چوپان ... 

سارا مثل بچگی هاش خوب بود ، درست مثل همون روزها ... یادش بخیر ! 

همین دیروز بود که فهمیدم چوپان 3 تا کتاب! 3تا کتاب هدیه گرفته و بگم یکیش دختر پرتقالی بود عجیب نیست ؟ 

بگذریم ، یک حس ترسی دارم که نمی تونم بیانش کنم ، فقط خواستم بگم چوپان ، من و هزار تا اتفاق مشابهی که هر روز برامون رخ میده ! اینا یعنی چی ؟ یه حس عجیبی دارم و همین ... 


+ این روزا من عجیب حالم خوشه !

دختر پرتقالی !

احساس خوشبختی در تجرد حس خوبیه که شاید خیلی ها تجربه ش نکنن ... ولی من تجربه کردم .

بگذریم ، اومدم بگم مگهان در عین ولخرجی گاهی عجیب ، صرفه جو می شه ...

اونقدری که حس می کنه دوس داره برای صرفه جویی اتاقش رو ، کتاب هاش رو ، تختش رو و حتی دوش حمومش رو با کسی به اشتراک بذاره .

آدم های ولخرج و آزاد هم گاهی دلشون می خواد که صرفه جو باشن . 


+ یادمه تو کتاب دختر پرتقالی می گفت "ما" شدن یعنی صرفه جویی کردن تو خیلی چیزها ... 

کتاب هایی که دوست داشتم ...

ظهر بود که کتاب مفید در برابر باد شمالی تموم شد ! در اوج هیجان :|

نفهمیدم چی شد که در چشم به هم زدنی پردیم روی مبل روبرویی و شروع به خوندن کردم ... نمی دونم چقدر گذشته بود که دیدم 60 صفحه از کتاب ناتور دشتم رو خوندم !!!

و تصمیم دارم تا آخر اردیبهشت تموم کنم دو تا از کتاب هام رو ! تا وقتی حرف از درس و دانشگاه نیست من حالم عالیه...عالی

مورد عجیب برادر مگهان !

چند وفت پیش وبلاگ دوست عزیزی رو می خوندم که حرف از کتاب و بچه های دهه های گذشته بود که چقدر اهل کتاب بودن و این نسل جدید کتاب گریز ...

براشون نوشتم من یک برادری دارم که عاشق خوندنه ! گفتن اسم برادر شما رو باید گذاشت "مورد عجیب برادر مگهان" مثل "مورد عجیب بنجامین باتن" !

مورد عجیب ما خیلی معمولیه ، نه هوش بی اندازه ش گوش جهان رو کرد کرده ، نه فیلسوف کوچکیه برای خودش و نه هیچ چیز دیگه ...

مورد عجیب ما یک 12 ساله ی خالصه ! ذره ای بیش از سنش نمی فهمه و در عوالم کودکیش سیر می کنه تا نوجوانی ...

مورد عجیب ما عاشق صدای فرهاد ، ابی و دکتر اصفهانیه ! عاشق صداهای پر هیجان نیست مثل خواهرش ! مورد عجیب خونه ی ما تو 12 سالگی به شدت غمگین میشه از شنیدن موزیک های سبک و اصرار داره کمکمون کنه تو شناسایی موزیک های خوب تر ...

مورد عجیب برادر مگهان ، کتاب خونه ش چندین برابر کتابخونه ی خواهر 24 سالشه ! و همه ی کتاب هاش رو هم بارها و بارها خونده ...

مورد عجیب برادر مگهان ، قلم خیلی خوبی داره که این رو بی شک مدیون خوندن های زیادشه ...

مورد عجیب برادر مگهان ، 6 سالش که بود گفت به تکواندو علاقه داره و از ورزش گروهی فوتبال دل خوشی نداره و ترجیح میده فقط تماشاش کنه... گفت از تکنیک های پای تکواندو خوشش میاد و از کاراته بدش میاد ! تو 6 سالگی مورد رو بررسی کرده بود ... !

از همون روزها پیگیر شدم و تو کلاسی ثبت نامش کردیم که استادش واقعاً استاد و با شخصیت باشه ...

مورد عجیب برادر مگهان ، باعث شد استادش بتونه بعد از مدت ها بیکاری با رشته ی مهندسیش یک جای خیلی خوب مشغول به کار بشه ... مورد خاص برادر مگهان واسطه شد و استادش تونست از روزها بیکاری نجات پیدا کنه ...

مورد عجیب برادر مگهان ، دیروز از ساعت 6 بیدار شد و راهی سالن هییت تکواندوی شهر رشت شد !

مورد عجیب برادر مگهان ، میون اون همه بی ادبی ها و دادهای هییت تکواندویی ها دووم آورد ، تا ساعت 1 ظهر آزمون و مراحلش طول کشید ...

بالاخره ساعت 1 ظهر جمعه ی ما ، عید شد...

لحظه ای که صداش رو شنیدم نتونستم بفهمم غم داره یا خسته ست... پرسیدم نمی خوای از آزمون چیزی بگی ؟ بگو حالت خوبه ؟ گفت خوبم !

استادم پیشمه ... خوبم مگهان ... و بعد از چند ثانیه سکوت با خجالت گفت مگی ... قبول شدم ... میام خونه و تق !

و اون لحظه عجیب ترین حس ممکن رو داشتم ، برادر 12 ساله ی من ،

مورد خاص برادر مگهان ، تو همون آزمون اول و بی وقفه ! تونست دان دوی تکواندو رو بگیره و من رو ، ما رو به اوج خوشی برسونه ...

از ته دل برای خودمون خوشحالم ... که با خوشی های کوچیک زندگیمون انقدر خوش میشیم !

این عکس ، چند ساعت بعد از آزمون گرفته شده کنار دریا ! مگی آویزون به برادرش ...

خدایااااااا دوستت دارم !



خب من یادمه تولد حضرت محمد که بود ، به همه گفتم من عیدیمو می گیرم و می دونم که برف می باره و بارید ... ! واقعاً عیدیمو گرفتم ...

دیشب آشوب بودم ، امروز هیچ اثری از اون حال بد نیست .

و من عیدیمو گرفتم از خدا ، بهترین عیدی دنیا :)

× میام و میگم دلیل خوشیم رو !

× مگهان میره انزلی تا دقایقی دیگه ، که خوشیش رو کنار دریاجشن بگیره !