مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

اهداف معنوی


اونقدر زود ماه رمضون و روزهاش به آخر رسیدن که من فرصت نکردم خوب شم ، حتی یه قدم به بهتر بودن نزدیک شم ... 

نمی دونم ، شاید شدم . در خوش بینانه ترین حالت سه روز فرصت دارم که هدف هام رو روی کاغذ بیارم . مهم ترینش حجاب کاملتر هست که انگار اخیرا نادیده گرفتمش ... 


مکان جلوی آبمیوه فروشی !

جلوم پسر جوونی ایستاده ، خودمو می کشم سمتی که بتونم پوستر تیاتر رو ببینم . فکر می کنم بهتره فردا برم دو تا بلیت بخرم و دوستم رو دعوت کنم که همراهیم کنه . 

یهو میرم تو فکر... اگه الان دو سال پیش بود ، یا حتی یک سال پیش ، دلم می خواست اون یک نفر یه آقای جذاب باشه . چی شد که من انقدر بی آرزو شدم ؟ انقدر بی رویا ؟ انقدر خالی از حس ؟ 


+ همش سعی می کردم سرکوب کنم حس نیازم به هرگونه جنس مذکری رو ... و گویا موفق شدم . دیگه اصلا فکر نکنم دلم بخواد با کسی برای دیدن فیلمی ، نمایشی همراه شم. 

+ بی رویا بودن اصلا قشنگ نیست . کاش بتونم همون مگهان سابق بشم ، کاش باز رویای بودن کنار مردی رو تجربه کنم . 

+ بدتر از همه اینه که روزی آرزوی کسی بوده باشی و ... دیگه نباشی. حتی اگه به دلخواه خودت بوده باشه این تصمیم . انگار دوست داشته شدن رو به مراتب بیشتر از دوست داشتن ، دوست دارم . 

+ خدایا هوامو داشته باش که یادم بیاد رویاهامو ، حس های خوبمو ... 

پسورد همگانی

اصلا شما بیایید به من بگویید پسوردی که همه از بر باشندش چگونه پسوردی ست ؟ 

برای گوشیمان یه پترن باحال گذاشته بودیم مدت مدیدی که بسیار طول کشید تا همه ی اعضای خانواده و دوستان از برش کنند . دلم به حالشان سوخت و تغییر دادمش و حرف بسیار خز M را برایش برگزیدم . 

خب این پسورد اولین چیزی بود که به ذهن هر کس می رسید ، خب مگهان نام بی خلاقیت باید رمز ورودش همان حرف اول نامش باشد دیگر ... 

بعدتر دیدم یک سری عکس ها هستند که کمی شخصی هستند و دلم نمیاید پاکشان کنم .عکس شخص خاصی نبود البته... بگذریم.

برای گالری گوشیم یک پسورد 4 رقمی انتخاب کردم که به عقل جن نرسد! یکی بار با چوپان فرزند نابالغم که بودم پرسید مگهان رمز گالریت چه بود ؟ خودت وارد کن ! وارد کردم 1112 بعد از دقایقی دوباره قفل شد و گفتم خب خودت وارد کن 1112 رمز گالریست.

سری بعد نشسته بودیم کنار هم که نفهمیدم چه شد گفت مگی بده گوشیت را تجدید خاطره کنیم!عکس های فلان روزمان را می خواهم ببینم . گوشی را دادم دستش که در صدم ثانیه دیدم پترن M وارد شد و پیش به سوی گالری عکس های مگهان و رمز 1112 در کسری از ثانیه وارد شد ... :))

مدت مدیدی این رمز روی گالری ما بود که دیگه تک تک دوستان آشنایان خانواده از برش کردند.مدام فراموش می کردند و مدام تکرار می کردم !!! نشستم فکر کردم اصلا مگهانی که هرچه رمز و رموز دارد را می گذارد وسط و با رفقا شر می کند! چرا باید برای گوشی و گالریش رمز انتخاب کند ؟! 

تازه بدتر از همه کلی هم باید هی رمز را تکرار کند بلکه همگانی شود ، خب اصلا یکی بیاید به من بگوید رمز هم همگانی می شود مگر ؟ اگر رمز است که چرا همگانی ست ؟ اگر قرار است همگانیش کنم آن هم به آن سختی پس چرا رمز ؟! :دی


+ فکر ها نتیجه داده گوشی مگهان بی در و پیکر شده دیگر هیچ خبری از رمز و رموز نیست ، دیگر کسی هم به گوشیش دست نمی زند. عجیب نیست ؟ انگار قفل یعنی که مثلا وارد شو و در باز هم یعنی نیا داخل ! :دی

+ دوست دارم یواشکی نداشتن هایم را ... اینکه رفقا و فامیل رمز گوشیم را داشته باشند و هروقت حوصله شان سر رفت گالریم را شخم بزنند . 

+ اما داشتم فکر می کردم اصلا چه شد که چوپان شد جزیی از زندگی حقیقی من ؟ جوابش کجاست ؟! سخت ذهنم را درگیر کرده این روزها ...

روزانه و اینها ...

سر صبحی پاشدم و برادرک رو راهی کلاس کردم ، برگشتم تو نارنجی یه لمی دادم و شروع کردم به کتاب خوندن ... یه کم نشستم به حرفای بابام فک کردم ! ننشستم البته همونجوری درازکش!!! 

بعد حالم خوب شد ، بعد به حرفای مامانم حالم بهتر تر شد و به کتاب خونیم ادامه دادم . دوستم زنگ زد که بیام دنبالت بریم بیرون و ماسک مو و از این جور خرت و پرتا بخریم ؟ گفتم نمی دونم و پنج دقه بعدش دیدم دارم از تشنگی هلاک میشم و اگه برم باید روزه م رو بشکنم ! پریدم تو هال و دیدم یه عاالم لباس شسته شده رو ایوونه اونا رو جمع کردم و اومدم یه کم فک کردم دیدم دلم بیسکوییت درست کنم . شروع کردم و مواد رو گذاشتم استراحت کنه تو یخچال و دوباره اومدم بالا و یه کم میز آرایشمو تمیز کردم ، ادکلنامو مرتب کردم و کتاب خونه م رو خاک گیری کردم . کلا همه جای بالا رو جز اتاقای دیگرون رو مرتب کردم و یه سری لباس روشن جدا کردم انداختم تو ماشین و عذاب وجدان گرفتم که هی وای چرا نذاشتم شب ؟! ما که تا دیروقت بیداریم و فلان ... دیگه دیر بود ولی ! :دی 

اومدم یه کم بیسکوییت قالب زدم تا لباسا شسته شد ، پهن کردم لباسا رو ... و این وسط اومدم یه پست گذاشتم و دیگه گشنه و تشنه بودم حسابی و در حال جون دادن :(( ! 


+ فردا مهمون داریم می خوام رولت نون پنیر درست کنم . شام نمیدیم برای افطار ما ! فقط آش و هلیم + یه کم نون پنیر و حلوا و این قبیل چیزها ؛) 

+ دختر روسمون ساعت 3 بلیط داشته ، خدا بخواد 4 خونه ست:دی

+ انقد دوس دارم این فاصله ی خیلی بلند رشت به تهرانو ؛)

نگرانشم واقعا!

رفتم براش نوشیدنی و یه سری چیزا خریدم دادم دستش ، از بغل دستیم تشکر می کنه ! 

هی بغل دستیم میگه من نخریدم مگی خریده ... میگه بالاخره تو هم زحمت کشیدی !!! حالا من هرچی فکر می کنم نمی فهمم بغل دستیم چه زحمتی کشیده بود ؟! :|  


+ کافیه دستت نمک نداشته باشه . 

+ پیرها از مرگ نمی ترسن ؟! من می ترسم خیلی براش ... :(

بلاگ اسکای نو شده:دی


چرا اینجا انقدر تغییر کرده ؟ حس می کنم تو بیانم الان ... 


:دی 


+ بلاگ اسکای خودتی ؟

پسر پسر قند عسل!


کادو براش یه کلاه ست کیکش خریدم ! 

حالا از اون روز هی میگه مگهان کی می ریم بیرون :دی ؟ 

گفتم خب امشب می ریم. نفهمیدم می خواد کلاهشو سرش کنه.

شب تو مراسم احیا دیدم یا ابرفرض ساعت 2ی شب کلاه آفتابی سرشه !!! 



+ پسر احمق 13 ساله ! تو خوشمزه ترین میوه ی تابستونی دنیایی ... 

+ برادرک با موهای آشفته ...


آغوش و بوسه های ما اینجا ؛ چهارچوب در ...


غروب جمعه کم دلگیر نیست ، میشه با رفتن هر هفته ت دلگیر ترش نکنی ؟ 


+ ... 

+ خدا رو شکر که پی رفتن هات ، برگشتی هم هست . همیشه برگرد ، من انتظارو دوس ندارم ...

24مین روز ماه رمضون 24 سالگیم !

حسی که در چنین روزی دارم ایناست 


گشنمه ، تشنمه و کلافه ام ... 


+ کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه! می خونم . 


علی ...

چیزی از فارسی بلد نیست ، جز سلام ... 

ازش می پرسم چرا اسمت رو علی گذاشتن ؟اصلا معنی نامت رو میدونی ؟ 

محکم جواب میده بله ! 

لاین او گاد ... Lion of God 

شوکه میشم و خنده م می گیره ... شیر خدا ، ترجمه ش شده این . 

محکم میگه زیبا ترین نام دنیاست ، نهج البلاغه اسم کتابشه ، خوندی ؟ 


+ من شیعه ام اگه نخونده باشم این کتاب رو ! شرمم میشه از خودم ... و الانم شرمسارم ...

+ نهج البلاغه به کتاب های کتابخانه م اضافه شد . 

81 ... 94

چیزی به به دنیا اومدنت نمونده ، ما هنوز مطمین نیستیم کی میای ... 

هوا گرمه ، خواهرک می خواد برای ناهار کوکوسبزی درست کنه ... من هیجان زده ام ! 

سال 81 ه ...

--- 

دراز کشیدم کنارش سرمون رو یه بالشه ، به انتخاب تو کلاه قرمزی و بچه ننه می بینیم ... برای چیزهای نه چندان خنده دار می خندیم ! 

سال 94 ه ... 


+ کیک تولدش دیشب آماده شده ، بی نظیره و ست کادوی من ! 

+ کیک تولد من ، ست کادوی تو بود ! دنیای جالبیه ... 


قدر را قدر بدانیم !

می خواستم برای تک تک دوستانم که التماس دعا داشتن دعا کنم ، ولی ذهنم توانایی یادآوری نام همه ی دوستانم رو نداشت . 

تو خیابون نشسته بودم رو صندلی ... 

رفتم نشستم گوشه ی خیابون ... کنار یه آقای رفتگر ...رو زمین 

تسبیحمو در آوردم و نیت کردم به نیابت از دوستانم سوره ی قدر بخونم . 100 بار انا انزلناه خوندم ، آخراش حس سبکی عجیبی داشتم . بی وقفه اشک از چشمام سر می خورد رو گونه م ... و با پایان صدمین سوره ی قدر ، انگار همه ی اشک هام خشک شدن ، قلبم آروم شد و لبخند رو لبام نشست . با حال خوب العفو گفتم ... 

من امیدوارم به حرمت صدنفر از دوستان مجازیم گناهانم بخشوده شه . شب های قدر رو ، عاشقانه دوست دارم . 


+ تو تاریک ترین نقطه ی ممکن نشسته بودم ، یه خانومی از اون دور دورا اومد و ازم خواست دعاش کنم . بغلم کرد و تو بغلم گریه کرد . یه خانم زیبای مهربون ... 

بهم گفت خجالت کشیدم که بهت پشت کرده بودم . گفت ........ هیچی ... فقط حس می کنم که بعضی ها به این دنیا اومدن که بهت دلگرمی و امید بدن . من عاشق زنهای با ایمانم ...