ببینید کی اینجاست، اومدم خیلی مختصر بنویسم که روزام چطور بوده...
چی کارا کردم؟
اتفاق خوب آبان، روم نمیشه بنویسمش، ولی یه اتفاق افتاد که بزرگترم کرد. همین
از آذر و ماه تولد چوپان بگم،
دختره مهمونم کرد به یه کنسرت هیجان انگیز، دوتایی رفتیم مثه قدیما، قدیما که میگم منظورم همین ۲ ۳ سال پیش خودمونه
کارام مونده بود، سپردم کسی کارامو راس و ریس کنه و خودمو به دل جاده سپردم، سر صبح راه افتادیم و شب برگشتیم رشت... همش چند ساعت تهران بودیم، بعد ماهها دوباره تهران، حیف بود که روز تهرانو ندیدم
ولی خیلی خوش گذشت.
اواخر آذر، دلو به دریا زدم و خواستم پولامو یجوری به باد بدم، چون دیدم هیچجوری نمیتونم ماشین محبوبمو بخرم، نمیتونم هیچ کاری کنم، اینجوری بود که برای تعدادی از دوستام هدیه خریدم. برنامهریزی برای سفر کردم، از بابا اجازه گرفتم(همیشه متنفر بودم از اجازه گرفتن) و بابا اجازه داد.
برنامهم به هم ریخت، هی اتفاقای عجیب پشت اتفاقای عجیبتر، تو الا بلای رفتن یا نرفتن موندم، تا امشب... همین چند ساعت پیش که یهو خبر رسید یکی از بزرگترین موانع رفع شده و من یه بار دیگه قلبم بالا اومد، که خدا میبینه برا هر چیز کوچیکی چقد تلاش میکنم، چقدررر تلاش میکنم...
میام و مینویسم، از ۲۷ سالگیم، به همین زودیا
خعلی خوووشحالم مگلاک
همیشه تنت سالم
دلت جوون
بهونه هات برا زندگی بیشتروبیشتر
راستی من مادر شدم ( اتفاق قشنگ خرداد۹۷ ).
ایشالله اتفاق قشنگ زندگیت زوتتر بیفته
اتفاق ریز و درشت
مثل کتاب خریدن
بوسیدن دست مادر
دراغوش کشیدن بهترین رفیق
و
و
و
هزاران چیزدیگه.
میخوانمت
میخواهمت
مداد کوچک، حسابی بزرگ شدی پس...
قدم مداد کوچولو مبارک
عیبی نداره ، مهم اینه که بالاخره به هدفت می رسی
به امید خریدن همون ماشینی که خودت می خوای و جف و جور شدن سفرت و اتفاقات خوب بعدی
مرسی آویشن، گرچه کلی ریاضت باس بکشم برای هر کاری ولی مرسی از دعات
مگی
دختر!
اصلا تو یه نفر غیبتات به هیچ وجه موجه نیست مگرررر اینکه بیای با جزییات بنویسی چطور شده:دی!! با جزییات ها!! نه که یه آب بنویسی ما بریم فکر کنیم آب معمولی آب معدنی، آب پرتقال یا چی، بگماااا!
جزییییاتتت:دی
وای تک مدی من دو بار خوابت رو دیدم دختر
خوبی؟ سلامتی؟ کجاها میگردی؟
چشم، چشم
چقدر خوب که اومدم و دیدم نوشتی. حالم خوش شد.
دیدن اسمت صد بار بیشتر حالمو خوب کرد، یه حال خوب عمیق
خلاصه که ما همچنان هستیم و این صوبتا :)))
پس اونروز باهم بودین :))))
چقد کیفناکه بودنتون
با هم بودیم، بعله
زودتر بیا بنویس :)
تولدت هم پیشاپیش مبارک :)
اصلا اینکه زمستون میشه تولدمو مبارک میکنین خیلی خوبه
بعله بعله که دارم میشه نداشته باشم آخه؟
میاید؟ برا تعطیلات بهمن
چرا یادم نبود زودتر بهت بگم؟
باید بیاید با خواهر جان! لدفن!
کجا؟ دهه فجر منظورته؟
ما یه برنامه داریم که باید برات بگم، خیلی سفرمون رو هوا و ریسکیه هنوز البته
اگه اینو نریم مرخصی داریم برا تعطیلات بهمن
سلام بلامیسر. ❤
فک کردم شوهر کردی که نیستی. :دی
منتظریم ببینیم کدوم مردو خوشبخت کردی و اون اتفاق آبان که بزرگت کرده کیه . :دی
سلام
خیلی عتیقهای، در حد مرگ خندیدم، هیچ ارتباطی به شوهر نداره اون اتفاق
حالا باور نکن
میسا... تو اینجایی
شباهنگ... دلم از دیدن اسمت رفت:)
وای چه خوبه که صبحم با پستت شروع شد
عاقا منم میام سفر!
می دونی که اسم سفر میاد من اصلا همه سلول هام متمایل میشن به جاده
یعنی اتفاق آیان چی بوده؟
حساس به اتفاق آبان نباش:)) اونقدرا اهمیت نداشته، خیلی شخصی و الکی بوده
شاید سالها بعد یا ماه ها بعد بگم
بگو این اخیر برنامه سفری چیزی نداری؟