چقدر خام و البته معصوم بودم اون روزها، همون روزها که در چنین روزى بیشتر از حضرت خدیجه شنیدم... قدم زنان رفتیم سمت ارامگاهىرکه واقعا آرام بود، امشب سالگرد اون روزه که خیلی هم روزه بهم سخت گذشته بود و تشنه بودم. حقیقتا فکر مى کردم ممکنه از تشنگى از دنیا برم ولى حاضر نبودم روزه م رو از دست بدم، واسه خاطر همینم میگم پاک بودم، سال بعدش برام شروع بزرگسالى بود انگار... شروع ١٨ سالگى
هم بازى بچگى ها و فامیل عزیزم با زنى مصرى ازدواج کرد، بچه دار شد و اسم دخترش رو خدیجه گذاشت. با خودم فکر مى کردم آیا منم حاضرم چنین نامى روى بچه م بذارم روزى؟
چند وقت بعد با خدیجه نامى تو وبلاگم آشنا شدم، کم کم این نام برام دلنشین تر شد و حالا هربار اسمش رو اینجا می بینم لبخند پت و پهنى رو صورتم میشینه، کاش این دست اسامى هیچ وقت کهنه و پیر نشن...
روزها تند و تند از پى هم مى گذرن، من تو روزهاى رمضان ساعات بیشترى رو به خوندن رمان می گذرونم، خوش میگذره ایام بر ما... الحمدلله کتابخونه ى کوچولوم کمتر نخونده داره، تمومش مى کنم اگر زنده باشم... ان شا الله
شبهاى رمضان نیم ساعت به بازى با برادر کوچک میگذره، هیچ رقمه حاضر نیست از حقش بگذره و من هم با لذت باهاش بازى مى کنم، گل کوچیک و آخر اسم(با اسامى شهرها)
کارم رو دوست دارم و هنوز حاضر نیستم بخاطر درامد بیشتر تغییری توش ایجاد کنم، کار خونگى باید خونگى باشه! این نظر منه که محکم پاش واستادم... یه روزى یه راهى براى بهتر کردن اوضاع پیدا مى کنم اما قطعا اون روز امروز نیست.
+ پیشتر از شغلم گفتم، دیگه تمایل ندارم بگمش:) حالا به هر دلیلى، این یه تصمیم تازه ست! *_*
سلام عزیم خوبی؟
والا منم ی چند وقت پیش با ی مگلاک خانومی تو اینستا آشنا شدم
سلاااااام
ببین اخه کى اینجاس
«خوش میگذره ایام بر ما» خوشحالم :) تا باد چنین باد مگی جان
ممنون اقا
مرسی اقا
من خیلی دنبال کار خونگى هستم ممکنه بهم بگید کارتون چیه؟ لطفن
گفتم نمیگم، تو پست های قبل تر بوده
من شرمنده م
خدیجه اسمِ قشنگیه :)
بله قطعا
والا این چیزایی که از خدیجه خانم و شغل و این چیزا نوشتی بیشتر میخوره عاشقی راهش رو پیدا کرده تا اینکه گمش کرده باشه!
عجب...
نه خب، این راهى که مى خواستم نیست.
نکته ش اینجاست، اینا ظواهره