مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

یک تکه از قلبم پیش شماهاست که خوندمتون، که خوندین منو...

یه روزى هم بود که گوشى داغونم به سختى به اینترنت وصل میشد، یادمه یه شارژ ٥ تومنى خریده بودم، اگر اشتباه نکنم حوالى سال ٨٥ بود... وبلاگ مادر جوانى رو مى خوندم که ساکن ژاپن بودن و اسمشون بیتا بود، اسم پسرکشون رو به یاد ندارم، اسم باباش اما نادر بود به گمونم... 

مى گفتم، یه شب وقتى گوشى به دست خوابم برد تا صبح همه ى شارژم تموم شده بود و من خیلى غصه خورده بودم براش... خیلى 

 

 روزاى خوب وبلاگ خونى رو دوست داشتم، گرچه وبلاگ مگهان براى من اتفاق نیکِ زندگى بود انگار... آخ من چه چیزها که از همینجا به دست نیاوردم، آخ... 

قلب هاى فراوان تقدیم به تو مگلاگ عزیزم