یه روزى هم بود که من بى هویت و بی نشون وبلاگ مى نوشتم، اگه ازم می پرسیدن رشتى هستى؟! فکر مى کردم به راز بزرگ زندگیم دست یافتن و دممو میذاشتم رو کولمو وبلاگمو می بستم.
حالا هم فرق خاصی نکردم همونقد ناشناسم، فقط این دختره که الان رو تخت من خوابیده، از همین دنیاى مجازى وارد زندگیم شده...