همیشه می مونم که چجورى باید برخورد کنم تو اینجور شرایط...
هر بار به اون کلمه مى رسید و اشتباه تلفظ مى کردش من یک بار دیگه آب دهنم رو قورت مى دادم و خودم رو آماده مى کردم براى گفتنش، اما اون روز تموم شد و من نتونستم بهش بگم، حتى فکر کردم اى کاش با ایمیلى ناشناس اشتباهش رو بهش گوشزد کنم... اما فکر کردم بدون شک مىفهمه ایمیل از طرف منه و باز پشیمون شدم، نمى دونم واقعا یک رابطه رو چجورى باید پیش برد.
من آدم اشتباهِ همه ى رابطه ها هستم، رابطه ى دوستانه با دوستم، رابطه ى پدر و دخترانه، رابطه ى خواهرانه حتى و در نهایت رابطه ى شاگرد و استادى!
---
استادم به دوستش گفته بود من غلط گیر خوبى هستم با اینکه من هیچ وقت غلطش رو نگرفته بودم. اون روز من به دوستش گفته بودم استاد درست گفتن، اما من که هیچ وقت غلطشونو نگرفتم اینو از کجا فهمیدن یعنی؟
(حالا که این خاطرات رو می نویسم بارون گرفته، ولى من هیچ کسى رو دور و برم ندارم که بهش بگم صداى بارونو می شنوى و هیچ کسى رو ندارم که براش صداى بارونو بفرستم و اون ذوق کنه)
---
استاد دوران کارشناسیم رو دیدم، ازم دعوت کرد برم تو کلاس شاهنامه ش بشینم و من مشتاقانه پذیرفتم، زنگ زدم به استادم که باهاش همکارى مى کنم، گفتم باید برم جایى که واجبه و گفت برو ولى زود برگرد، اون روز یکى از بهترین روزاى عمر من بود. روز پیچوندن کارام و رفتن به کلاس شاهنامه، هاه...
شاید واقعا در حق خودم ظلم کردم با انتخاب اون رشته، هوم؟
استادم میگه تو خیلى راحت با فلان قدر درس خوندن دانشجوى رشته ى فلان میشى همین امسال، من میگم امکان نداره دیگه کنکور بدم و اون غصه مى خوره از کله شقىِ من
---
دلم عجیب تغییر مى خواد، تغییرى که نمى دونم چطور ممکنه ایجادش کنم...
خداروشکر ک حال پدر خوبه ❤
سلامت باشن همیشع
ممنون دلژین، مرسی دلژین
راستی ٬ من خیلی ذوق می کنم اگه صدای بارون ِ شهرتون رو برام بفرستی ها :)
ایشالا میفرستم!
یه وقتی یه جااایی
منم هر چی خودم رو کنترل می کنم حرف نزنم باز غلط می گیرم از بقیه :||
:)))))
سلام بیمار گرامى
:دى
وقتی دلمون تغییر بخواد راهش را پیدا میکنیم
و یهو میبینیم در مسیر تازه ای قرار گرفتیم
از همین الان تغییراتت مبارک
شاید اون حول حالنا الی احسن الحال داره رخ میده برات
واقعا؟ ان شالله ان شالله