مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

امروز بالاجبار صبح زودتر روزهای دیگه بیدار شدم، با بابا رفتیم محل کار مامان و بعدش رفتیم برای خرید مایحتاج خونه... 

بمرانی تو ماشین می خوند، گذشتن و رفتنِ  پیوسته... خاطره... 

گوشت خوب رو باید از قصابی فلان جای شهر بخریم، اینو مامان بابا بعد چندین سال ازمون و خطا فهمیدن...

میریم برای خرید فیله ی مرغ از هایپر، شاید باورتون نشه اما ما نزدیک به ١٠ساله مرغ کامل برای خونه نخریدم، مگر به قصدِ مهمون کردن اقوام!

---

ظهر که میشه دلم نمیاد تو خونه بمونم، برای اولین بار تو طول عمرم به قصد تمدید دفترچه بیمه از خونه می زنم بیرون، به خاطراتم فکر می کنم، به دوستها و خانواده و نهایتا وبلاگم...

به سه شنبه هایی که تو سینما می گذشتن، منو چوپان بهار و تابستون دو سال پیش مدام قرارِ سینما داشتیم، اخ چقدر وقت داشتیم برای هم اون روزا... عجیب بود که نصف وقتایی که میرفتیم سینما میفهمیدیم سه شنبه ست!!! بی برنامه ریزی روزای خالیمون برای زیارت رفتن و سینما رفتن و هر کاری کردن سه شنبه بود، اعتراف می کنم خیلی هم می چسبید سینمای ارزون رفتن! 

---

اخ من همونقدری که برای بارون دلم غش و ضعف میره برای نور افتاده توی خونه هم می میرم. چقدر تغییر فصل و آب و هوا خوبه، حتی بای منی که اینقدر با آلرژیم تو بهار اذیت میشم؛) 


نظرات 3 + ارسال نظر
هانی 1396/01/30 ساعت 16:55 http://hanihastam.blog.ir/

یه جرقه‌هایی داره میزنه وبلاگ!

+ تو این هوا بزن بیرون بابا! ناشکری نیست تو این هوا تو خونه بشینی؟!

جرقه ها رو خوب ببینید برادر

میزنم بیرون نگران نباش


منم تغییر آب و هوا را خیلی دوست دارم

مهناز مامان رایان 1396/01/30 ساعت 08:49

ای جانم مگهان عزیزممم
شاد باشی همیشه
حااال دلتتت خووووب

ممنونم مهناز عزیزم
حال دل شمام خوب باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد