مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

یواشکی...

 خیلی درگیر بودم تمام دیروز و امروز، اونقدر که از فرصت نشده جواب زنگ استادمم بدم، فقط لازم بود اینو ثبت کنم، اومدم و ثبت کردم.تو جمع نشستیم، وقتی دور و برمون خلوت میشه و تنها میشیم میگم از اوضاع راضی هستین؟(سوالی که بار پیش وقتی دیدم ازم پرسیده بود)

دانشجوهای اونجا خوبن؟!

در حالیکه با نی آب پرتقالش بازی می کنه و به دور دست ها خیره شده با تعجب و هول بر میگرده سمتم و من من کنان میگه، الهی شکر، خوبه یعنی خوبن!

میگم خب خیلی خوبه، خوشحالم براتون

میگه کی بهتون گفت؟ چه زمان نامناسبی! ولی حالا که حرفش شد بگو کی(چه زمانی) گفتن بهتون؟ و چه کسی؟

میگم می دونستم، میگه هیچ کس جز مامان بابا و خواهرم نمیدونه، دو تا از دوستامم... 

حرفشو قطع می کنم و میگم کسی به من چیزی نگفته، مطمئن باشید خودم حدس زدم. 

سرشو تکون میده میگه باشه قبول می کنم، ولی آخه چطور؟!

بهش میگم وقتی اون روز نرسیدین بیاین مطمئن شدم حدسم درست بوده و ایران نیستین، ضمن اینکه خیلی وقته نمی بینیمتون... 

به ساعتش نگاه می کنه و بعد یه نگاه کوتاه به من، میگه همیشه باهوش بودی دختر، خیلی باهوش و تیز... این تعارف نیست، چیزیه که بهش ایمان دارم.

میگم تو زمینه های بی خودی البته، اگرم باهوش بودم هیچ وقت نمی دونستم کجا باید ازش استفاده کنم. و یه چیزی، راس راسی شما همش اینقدر از من بزرگترین؟! 

با ناراحتی میگه متلک شیرین و به جایی بود و پوزخند میزنه، آره من خیلی پیر شدم و شما هنوز به سان دوران کودکی سر حاله چهره ت... 

فقط همین چند سال اختلاف با من این کارو کرده... 

و تا یک ساعت بعدش که کنار هم بودیم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد جز یه خداحافظی با دلخوری

و من تو دلم غصه می خورم که هیچ وقت حرفامو درست بیان نکردم، هیچ وقت کسی حرفامو اونجوری که باید نفهمید. من فقط می خواستم بگم همش اینقدر از من بزرگتری و اینقدر موفق؟ اینقدر پخته و اینقدر روشن...؟ لعنت به همه ی سوء تفاهم ها...

تا آخرین لحظه سعی کردم سوتفاهم رو رفع کنم و نشد، فکر کردم شاید بهتر باشه اونطور فکر کنه، شاید اگر می دونست چیا تو ذهنمه بدتر بود. خداحافظی می کنیم و احتمالا هیچ وقت نمیفهمه من تو ذهنم چی گذشته و منم هیچ وقت نمیفهمم چرا مایل نبود من بدونم کجاست و چرا اونقدر شوکه شد وقتی درباره ی دانشگاهش ازش پرسیدم. 



نظرات 2 + ارسال نظر

شوکه شدم خودمم
کاش میشد ما هم میرفتیم :)

:))))
ایشالا بشه بری ننه جون، ایشالا ایشالا

استادت؟ داره میره از ایران؟

نه بابا استادم اینقدر باهام ریفیق نیس که بابو
:))
من هنوز سر زنگ زدن به استادم جهت پرسیدن سوالات درسی(!) هم مشکل دارم و روم نمیشه:|
ولی استادمم از ایران میره احتمالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد