روی سجاده می خوابم، می شمرم... هزار و یک، هزار و دو، ... خودش یادم داده بود ساعت خوندن رو، خودش یادم داده بود که با چه فاصله ای بشمرم تا بشه یه ثانیه... می شمرم، هزار و ده و هق هق گریه... سرمو روی مهر می ذارم، مشت می کوبم به زمین خدا و از نو تا پنج ثانیه می شمرم...
من سر سجاده بارها و بارها و بارها پانزده ثانیه رو شمردم و جان دادم برات، جان دادم...جان دادم.
#بی تابی
سجاده رو میگم...
هاه......هوم
که " سر بر ندارم من از این خمار مستی...!"
این پست خمار مستی داشت؟
این پست فقط دلتنگی برای یک انسان مرده داشت که..