مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دلم برای متین ترین آدم* هستی تنگ میشه

تصورش هم ممکن نبود...

تصور اینکه حامد بمیره، تصور اینکه عمه تنها شه، تصور اینکه دختر عمه ی مامانم که دوست و هم بازیمون بوده بخواد برای همیشه از ایران بره، که با پسر عمه بره، که هی عمه ها تنها تر شن و هی ما پابند تر به این شهر لعنتی که داره همه ی آدما رو ازمون میگیره، هر کدوم رو به نحوی... 

ای کاش وقتی کوچیک بودم تصمیمشون رو گرفته بودن و از این شهر رفته بودیم. من خیلی وابسته به آدمهای دنیام میشم، و این شهر نامرد تک تکشون رو داره ازم می گیره و من فقط می تونم نگاه کنم، می تونم تنهای تنها بشینم تو خونه ی بابام و نگاه کنم. 


+ نمی رسم رمز بدم،شاید یه کاری کردم که نیازی به دادن رمز نباشه


نظرات 2 + ارسال نظر
می سا 1395/07/08 ساعت 11:02

سلام مگی
میخوایی بری؟
رمز چرا؟

سلام عزیزم
نه من جایی نمی رم؛)

پرستش 1395/07/06 ساعت 19:55

سلام(: مگهان❤
خوبی؟؟
امیدوارم حالت خوب باشه عزیزم(:
میسپارمت به خداوند بزرگ❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد