مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دیر یا زود باید گذاشت و گذشت...

زمینی که کنار دریا داشتیم و نقشه ش رو به یکی از بهترینهای رشت داده بودیم بکشه پرونده ش امروز بسته شد. 

بخاطر بدهی دیگران و ما همچنان زندگیمون تحت تاثیر خطاها و اشتباه های دیگرانه، باز هم شکر سایه ی بابا روی سرمونه، خیلی جالبه که خدا آدمو به هررر جایی برسونه باز چیزهایی برای شکرگزاری هست. دنیای این روزهای من پر از فراز و نشیب، سختی و پیچیدگیه... بعید می دونم کسی به راحتی ما از اموالش بگذره، و هیچ وقت صداشم در نیاد. ما گذشتیم مثل همیشه و حتما سرنوشت و خیرمون همین بوده، حق ناشکری ندارم چون خیلی ها، خیلی ها یک صدم من هم توی زندگیشون آرامش نداشتن. یه دلخوشیم اینه وقت مرگمون راحت از داشته هامون می گذریم، بس که تو شرایط مختلف مجبور به گذشت شدیم... 


× می دونم بابا دلش می خواد خونه ی دوس داشتنی بلوار گیلانمونم بده بره... فقط دیگه روش نمیشه بهمون بگه همچو تصمیمی گرفته

× خدایا دلت این همه گریه داره تو هم؟ گریه ی تو مال چیه؟ مال تموم شدن تابستون؟ 

× من همیشه با اومدن ماه های جدید و فصل های جدید حال دلم خوش میشه و اینو بارها گفتم، ولی مهر غم انگیزترین ماه ساله برای من... من همیشه از درس و مدرسه گریزون بودم، همیشه از صبح های بارونی که با صدای مرمری پاشوی بابا مجبور به بیدار شدن و کنده شدن از تخت می شدم بدم می اومد و از حالا می تونم برای بچه و بچه های آینده م اشک بریزم که دچارن به رفتن به مدرسه

× دیروز با پدرم حرف زدیم، گفت منم مثل شما از خونواده م متنفرم، فقط مجبورم به درداشون برسم. فکر می کنید خوشحالم که همیشه دردا و بدبختی هاشون مال ماست؟ 

× خدایا خودت دل بابامو شاد کن. تو همین دنیا خدایا... تو که می دونی تمام زندگیش کار آفرینی بوده و تو که میدونی آرزو داشت یه جایی رو داشته باشه که بتونه 100 نفر رو ببره سر کار، به آرزوش برسونش خدا تو که می دونی دنبال زیاد کردن اموالش نبود، نذار نادونهای اطرافش اینقدر از داشته هاش کم کنن...

× یادمون نره ماشینمون پراید باشه، پژو باشه و یا اسپورتیج و یا حتی ماشینهایی که من هیچ وقت سوارشونم نشدم باز باید بذاریم و بریم. بهشون وابسته نباشیم، شاید خدا میلش کشید وقتی تو این دنیاییم ازمون بگیره داشته هامونو، خداست دیگه... دلش می خواد :)



نظرات 2 + ارسال نظر
کاسپین 1395/06/28 ساعت 12:18

وای منم تمام 31 شهریور بخاطر اول مهر و رفتن به مدرسه اشک ریختم اصلا به درس ربط نداشت منم درسمو میخونم.اما متنفر بودم.اونجاااااااااااااااا داره یه کار جدید صورت میگیره با کمک زنان توانا در امر صادرات و واردات.هرکسی یکم همت کنه بنظرم میتونه موفق بشه.

چقدر هم جالب و خوب، توضیحات بیشتری عنایت فرما همشهری ببینیم چه می شود کرد؛)

کاسپین 1395/06/27 ساعت 22:01

برای اولین باره که امسال از خیلی ها میشنوم از رفتن به مدرسه متنفر بودن. ودلشون میخواسته زار زار گریه کنن و مدرسه نرن.دلیلشم تویه برنامه شنیدم این که بچه ها تو مدرسه دلخوشی نداشتند که این احساس رو داشتند واقعیت هم همینه فقط درس صرف بدون هیچ خلاقیتی!!!!حتی جناب خان هم چند شب پیش به همه بچه مدرسه ای ها تسلیت گفت.واقعاااااا که.
در مورد کارافرینی پدرتون چقدر خوشحال شدم خوندم.راستی خودت بفکر هستی بنظرم تصمیمتو بگیر منم با یک گروه کارافرین آشنا شدم که کارهای بزرگ انجام میدن و همه شونم خانم هستن.دوست داشتی بگو

آم... والا من سه سال اولی که آمادگی و مدرسه رفتن بی اندازه خونواده رو اذیت کردم. شاگرد زرنگ کلاسمونم بودم و ربطی به درس و نمره ی پایین نداشت. خیلی خیلی بد اشک می ریختم هر روز برای رفتن به مدرسه و هنوز احساس می کنم بهم ظلم کردن که فرستادنم مدرسه... باورتون می شه؟ :(
چه کاری انجام میدن کاسپین عزیز؟ بابا دیگه شرایط مالیش رو نخواهد داشت عزیزم، مگر به معجزه ی خدا... فعلا باید داشته هامون رو به پول تبدیل کنیم و بدهی ها رو پرداخت کنیم. ولی اگر ممکنه بهم بگو اونجا چیه که میگی عزیزم :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد