مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

کاش 40سال پیش بود الان...

میگفت وقتی تازه عروس بودم، مادر شوهرم هر روز و هر روز صبح برام قیماق درست می کرد. می گفت لباساتو خودت نشور، بده من بشور تو دستات زیبا و سفیده، تو عروس روس منی و نباید خط به دستات بیفته... میگه ناهارشو فقط به سلیقه ی من درست می کرد و به پسرش و بقیه ی بچه هاش می گفت عروس باید روی سرمون باشه، تازه عروسه آخه...


+ چقدر لذت بخشه که مادر شوهرت تو اون روز و روزگار اونقدر عاشقت بوده باشه... 

+ وقتی اینا رو تعریف می کنه می رم تو فکر و با مادر شوهر مامانم مقایسه ش می کنم دردم میاد، مادر شوهری که وقتی با پول مادرم(!) براش خونه خریدن به همه گفت قصدشون زیاد کردن اموالشون بود و خونه به نام من نیست. هیچ وقت هم تشکری در خور نکرد و هنوز هم نمی کنه... نمی دونم چرا دست مامان و بابا اینقدر بی نمک بوده همیشه، بار عاطفی مسایل کنار، تمام بار مالی خانواده رو دوششون بوده و هرگز کسی قدردان نبوده... 

+ اگه روزی ازدواج کنم مادر شوهرم منو به عنوان عروس به رسمیت نمیشناسه احتمالا... بر اساس شواهد موجود از شانس و اقبال خانوادگیمون اینو میگم.