مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

روحت شاد پسر عمه جانم...

من روی تخت حامد پسر عمه جانم... 

می بینید که ایشونم رو بالشی و رو تختیشون نارنجیه؟ البته که تنها رنگ محبوبشون آبی بود، روح بنده در وجود عمه و پسر عمه حلول کرده بود هنگام خرید یک سری از ست اتاق خوابش ؛)


+ امروز وقتی ازش حرف می زدم، همش احساس می کردم ده دقیقه دیگه میاد خونه و هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاده، شاید روحش آروم بود... شاید پیشمون بود. به زودی زود اسباب کشی در راهه و لباس های آبیش هم باید از خونه بیرون شه... بره و برنگرده، همونطوری که خودش رفت و برنگشت. 

+ امروز عکسشو برداشتم و دست کشیدم روش، وقتی با خواهرم حرف می زدیم فهمیدیم نمی تونیم نبخشیمش، حتی اگه با بی احتیاطیش گند زده باشه به زندگیهامون... حامد خوب باش، اونجا خوشحال باش، خواهش می کنم.

+ تمام امروز اشک نریختم، چند دقیقه بی تابی برای شب که ایرادی نداره، داره؟ 5 روزه نرفتم دیدن قبر و کاکتوسای عزیزش... 5 روزه... 

+ بی ربط به پست : من چقدر دیدن آدمای خوب رو دوست دارم واقعا، چقدر دلم می خواد دو سه تا رشتی های محبوبم رو ببینم یه روزی... خواهم دید انشالله پیش از مرگم

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام
بعد مدتها!
خاموش میخوندمتون، به اینستاهاتونم سر میزدم ولی خب خاموش!
از همون روزای اول فهمیدم پسر عمه تون فوت کردن ولی بازم خاموش بودم
اول باید تسلیت بگم بهتون، به پدر و عمه جانتون بیشتر
ببخشید در کل

سلام
خیلی ممنونم بابت تسلیت

چوپان 1395/06/25 ساعت 08:23

خیلی دل گنده ای!
من حتی به ساعت و عینک پسرای فامیلمونم نمیتونم دست بزنم!:| حس چندش بهم دست میده!!! با اینکه خوبما باهاشون...
بعد تصور رو تخت یکیشون خوابیدن چقدر میتونه وحشت آلود باشه

من تا وقتی بود این کارو نمی کردم:) فکر کنم کلا گفته بودم بهت رو تخت حساسم
ولی اینکه این پسر عمه م از اونایی بود که بسیار تمیز و مرتب و مومن بود. اصلا وحشت آلود نیست چوپان:( و اینکه دیگه نیست و من خیلی شبا که اینجا بودم رو تختش خوابیدم... فارغ از هر گونه حس بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد