مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حسرتهای احمقانه...

یادم می آید یک روزی که همه دور هم نشسته بودیم من یک بازی راه انداختم با نام حسرت های احمقانه: 

پرسیدند مثلا چقدر احمقانه و برایشان یک مثال آوردم و همه تشویقم کردند برای به راه انداختن این بازی، قرار بود پسرهای جمع هم در بازی مشارکت داشته باشند که من به عنوان بازی راه اندازنده حق خودم می دانستم که مخالفت کنم، پسرها را بیرون کردیم از اتاق و دور هم نشستیم. قرعه به نام میم افتاد، کمی فکر کرد و گفت آممم شاید فحش ندادنهای آن روزم به عمه م مثلا، یکی از حسرتهای بزرگ زندگیم ست. 

نفر بعدی ر بود، کمی فکر کرد و گفت حسرت احمقانه ی من نداشتن چند دست سوت.ین ویکتوریا سکرت است، هر دختری باید چند تا از آنها را برای روز مبادا داشته باشد. 

نفر بعدی میم شماره ی دو بود، گفت حسرت احمقانه ش این است که در دوران دوستیشان هیچ وقت شیطنت نکردند و یواشکی نداشته اند، حالا که زن و شوهر شده اند حسرتش به دلشان مانده!!! 

نفر بعدی پ بود، گفت حسرت احمقانه ش این است که چرا 7میلیون از پولش را داده به دوست پسر احمق سابقش!!! و نکرده چکی چیزی از آن موجود ملعون بگیرد.

نفر بعدی میم بود، میمی که مگهان بود، چند ثانیه فکر کرد و با خودش گفت فکر کنم احمقانه ترین و عاقلانه ترین حسرت زندگیم یکی باشند، انگار هم احمقانه ست و هم واقعی ترین حسرت تمام زندگیم... آن هم حسرت آن روزیست که آنقدر صادقانه و کودکانه آمده بود و به من نگاه کرده بود و گفته بود که حس می کند دلش برایم تنگ شده و چقدر دوستم دارد و در کمال ناباوری تمام دنیایش را گرفته ام انگار و من در حالیکه در دل و جان و ماتحتم حتی، جشن و سور و سات به پا کرده بودند، بی هیچ حرکتی ناشی از خوشحال بودنم لب به سخن گشوده و یک ممنون، اما چقدر بهت نمی آید این حرفها و... را نثارش کردم، حتی نکرده بودم لبخندی بزنم...

به اینها فکر کردم، فقط فکر کردم و دلم نخواست کسی از جدی ترین حسرت زندگیم چیزی بداند و به آنها تنها فکر کردم، اما احمقانه ترین حسرت زندگیم را اینطور به زبان آوردم:

"ول کردن زبان آلمانی بزرگترین حسرت زندگی من است! بله بله فکر کنم احمقانه ست، چون می توانم ادامه بدهم و نمیدهم، پس حسرتی احمقانه ست"


+ و بعد تا شب با خودم فکر کردم یعنی تمام شرکت کننده های بازی مثل من در دلشان چیزی بود و بر زبانشان چیز دیگری؟!

+فردا که بیاید 6ماه از روز تولدش گذشته و این یعنی پیش به سوی تولد دوباره و تبریک دوباره... سرازیری عمر و گذران روزها و...

+ ای کاش تولد امسالش مثلا طور دیگری باشد، یک طور خوبی که هردویمان دوست ترش داشته باشیم، نه مثل پارسال که من بی روح و بی جان تبریکی خشک و خالی بدرقه ی راهش کردم و به "تولدت مبارک میوه ی تابستانی" اکتفا کردم. ای کاش مثلا امسال روز تولدش یک طور دیگری، یک طور بهتری یا اصلا یک طور خیلی خیلی بهتری باشد. 

+ ای کاش هیچ کس مثل من احمق نباشد که حسرت حقیقی زندگیش آنقدر احمقانه باشد، که رویش نشود به احدی از آن بگوید و ای کاش هر روز عمرش ای کاش نباشد که چرا نکرده آن کاری که باید و چرا نگفتی آنی را که باید و ... (شارژ گوشیم همین حالا که نگارش پست را تمام کردم، سال تولد اوست، به فال نیک بگیرم یا باور کنم این عدد همه جای دنیایم را گرفته که دقم بدهد و حسرتم را پررنگ تر کند؟)

نظرات 26 + ارسال نظر

همه ی ما تو پس کوچه های دلمون حسرت هایی داریم که هیچ وقت به زبون نمیان....بدون استثنا...

هوم...
فقط کاش اون حسرتها خیلی بزرگ نباشن...

چای 1394/12/16 ساعت 16:20

من یه خواننده م فقط.که تازه وبلاگتونو پیدا کردم

چرا سایوکو؟
چرا سایوکو؟! و چرا؟
اگر بدونید چه لبخندی روی لبهام نشوندید. باور کردنی نیست برام:)

چای 1394/12/16 ساعت 09:50

اولش که خوندم مطمین بودم حسرتت رو نمیگی.منم یه بار تو بازیه حقیقت و شجاعت.حقیقت و انتخاب کردم و همچین سوالی ازم شد و گفتم.....
درحالی که اون نبود و سه نقطه
یه سری چیزا شجاعت میخواد
مث سایوکو تو حقیقت خدا

...
سایوکو...
شما کی هستین؟ یکی اینجا به من میگه سایوکو آخه... یکی

*زهرا* 1394/12/15 ساعت 23:12

واااى عاالى بووود:))) چشم...

:دی

*زهرا* 1394/12/15 ساعت 23:00

هاهاها:))))) مگییییى... :)))

:|
به قول بعضیها، دختر اینقدر گشاد نمی خنده عیبه
برو چادر گل گلیتو سر کن بیا کنج خونه بشین

Negar 1394/12/15 ساعت 22:56 http://negarkhatooon.blogfa.com

با اینکه زندگی خوبی دارم اما حسرت اغوش مادرم ب دلمه حسرت اینکه بدونم اگ زنده بود الان اوضاع چطوری بود! أحمقا نه اس؟؟!

نه، ابدا احمقانه نیست، این یه حسرت واقعیه...عین حسرت من! فقط تو هیچ کاری نمیتوستی بکنی که حسرت نخوری، اما من میتونستم و نکردم

ساده خان 1394/12/15 ساعت 22:56

جملتون معترضه بود خب
بگذریم

:|||
نه بابااا... نبود

*زهرا* 1394/12/15 ساعت 22:53

همیشه از نظر هاى (هوم) خوشم میااااد :))))))

هوم:|
بیا اون ویکتوریا سکرت رو بیخیال شو، چشماتو باز کن همین نزدیکیا شاید موقعیت های بهتری روی میز باشه:))))))

ساده خان 1394/12/15 ساعت 22:47

حالا چرا میزنین خو؟ ساعت کع دوازده نشده
منظور پرسیدن احوال بود ک خداروشکر خوبین!

نه جالب بود:دی
نمیدونم چرا شماها همیشه فکر می کنید من دارم میزنمتون:|! خصوصا آقایون همه این حس رو دارن:/

ساده خان 1394/12/15 ساعت 22:33

مگهان خانوم از ساعت چهار نیستی؟ خوبی؟

اینقدر آمار بود و نبودم دست همه ست؟!:|
شما سومین نفری هستی که نبودنم رو متذکر شدی:|||

++خوبم!

هوم 1394/12/15 ساعت 21:38

این دوستتون که حسرت ویکتوریا سیکرت داشت به نظر آدم دوراندیشی میاد! مشتاق آشناییشون شدم!

:))))))))
می خواستم جوابی بدم که دیدم نمیشه!!!
شماره بدم؟:/

*زهرا* 1394/12/15 ساعت 21:16

آخ از دست حسرت هاى احمقانه مگهانِ عزیز . . .

:)

Amitis 1394/12/15 ساعت 20:15 http://amitisghorbat.blogsky.com

به نظرم اگه بگی خلاص میشی ؛) دوست پسر نه بابا دست خالی برگشت بچم ، نپسندیده بود ، بعد انلاین با هم خریدیم ، کلی هم راه رفته بود ها تا اونجا !!! من هم یکبار یک ملیون دادم سال ٨٩ ، ولی حسرت نیست ، تجربه است :) این سری خواستم بیام برات می گیرم میارم ؛)

یوه یوه یوه!
تو چقد خوبی آمیتیس...سایزمو نداری فقططط
+ خرید آنلاینشم خیلی خوبه... من به شدت نیاز دارم چنین خریدی کنم!

خیلی بازیه جالبیه
و مطمئنم همه یک سری احمقانه ها داریم ک هیچوقت بزبون نمیاریمشون
خوشحالم از پیدا کردن یه همشهری تو این دنیای مجازی
البته همشهری زیاده ولی همشهریه خوبـــــ...!
بماند
حسرتم رو میذارم ب پای اون نگفته ها...
خوبی؟

خیلی جالبه که اینجا یه همشهری هست، به قول شما یه همشهری خوب:)خوش اومدین، خیلی...
هعییی...

+مچکرم

مونا 1394/12/15 ساعت 19:38

خوب چرا الان بهش نمیگی که حست بهش چیه؟
شاید هنوز برای گفتنش دیر نشده باشه

راستش، من اصلا آدم گفتنش نبودم و نیستم.
فکر می کنم دیر شده باشه، نمی دونم...شایدم نشده

محمد 1394/12/15 ساعت 18:49

اونجا هم "میم" زیاد بوده ها!
زبان آلمانی رو کلاس رفتین یا...؟؟

میم همه جا زیاده :)
بله می رفتم یه مدتی..

ساده خان 1394/12/15 ساعت 18:27

کتابی ک گفتمو خوندیدن؟
اصن پیداش کردین؟

نوچ اصلا پیداش نکردم، یعنی راستش اینقدر درسام زیاد شده که هربار میام قبل خواب رمانم رو بخونم عذاب وجدان می گیرم حتی!

ساده خان 1394/12/15 ساعت 16:11

ی جعبه داشته باشی ک ظاهر قشنگی داره! و سنگینه خیلی انرژیتو میگیره همه جا هم باهاته ولی نمیدونی توش چیه
حسرت زندگیم نگاه نکردن توی این جعبس ، نَ میدونم ارزششو داره نَ میدونم ارزششو نداره!

.....

من 1394/12/15 ساعت 16:03

و چقدر یادآوری این حسرتهای احمقانه که شاید یکی دو تا نباشد،قلب آدم رو به درد میاره:(

مال من کمن...شاید تنها حسرت مهمم همینه!

Amitis 1394/12/15 ساعت 15:43 http://amitisghorbat.blogsky.com

حسرت ویکتوریا سکرت خدا بود !!! یادم باشه برم بخرم :) نمیدونم اون موقع وبلاگم رو میخوندی یا نه که دوست پسر رفته بود برام بخر ، اون دوستی که پول داده بود چه قدر پولدار بود ؛) راستی باید حسرت واقعیت رو می گفتی :) به نظرم نباید خودت رو سرزنش کنی باباتش

منم ویکتوریا می خوام:| بخر برای منم خب...
نه فکر نکنم! آفرین به دوس پسر :دی بگو چندین تااا برات بخره:))
اون دوستم-فامیلم- تقریبا همه ی پولشو داده بود به پسره
...نمی دونم، حس کردم بهتره نگمش:(

سپیده 1394/12/15 ساعت 14:48

بزرگترین حسرت احمقانه این روزام باید میگفتم چیزی رو ک نگفتم واز دستش دادم درس هفته پیش این موقع ...این حسرت منو از پا درمیاره

:)

بریدا 1394/12/15 ساعت 14:28 http://brida.blogsky.com/

چقدر حسرت تو این پستت حس میشد
جدی من حسرت زندگیم چیه؟!! واقعا نمیدونم:|

انشالله که نداری، اگه داشتی و بزرگ و احمقانه بود تا ابد یادت می موند :)

شروره 1394/12/15 ساعت 14:22

Hip Hip Hooooraaaaaaaaaaaaay
Gut gemacht

^-^
:)) خدایاااا شکرت که سربلند شدم!!!

سلام 1394/12/15 ساعت 14:09

آره این ای کاش ها خانمان سوزه...روح و روان آدم رو تخریب میکنه

:)

شروره 1394/12/15 ساعت 14:02

یِعنی تو روز تولدم میخای بهم بگی: "تولدت مبارک میوه ی تابستانی"؟؟؟؟؟
باااااارییکِلاااااااا نِــــــع باااارررررررررررییییییییییکـــِــِــِــلللاااااا نــــــــــــــــــــــِـــــــــــع بااااااااااااااااریییییییییییییییککککککککککللللللللللاااااااااااااااا!!!!

*ملومه تست هوشه!؟ عایا!؟ چندم بودم؟! عگه گفدی!؟

12 مرداد بودی دیگه:| ¿
نععع؟!
آممم بله بهت میگم، گرچه میوه ی تابستونی شاید نگم و چیز بهتری بگم جاش! ^*^

محمدامین 1394/12/15 ساعت 13:26

اونیکه تمام دنیایش شده بودی:|:|:|دوست پسرت بود?!من باور نمیکنم مگه میشه مگه داریم مگهانو بی اف:|:\

چرا فکر می کنید امکان نداره من دوست پسر داشته بوده باشم؟
البته که اگه هم داشتم به معنای امروزیش نبوده و رابطه ی پاکی بوده.

+ خیر دوست پسرم نبودن ایشون:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد